1 جانا چه واقعست بگو تا چه کردهایم با ما چه شد که بد شدهای ما چه کردهایم
2 آیا چه شد که پهلوی ما جا نمیکنی از ما چه کار سر زده بیجا چه کردهایم
3 بندد کمر به کشتن ما هرکه بنگریم چون است ما به مردم دنیا چه کردهایم
4 وحشی به پای دار چو ما را برند خلق از بهر چیست این همه غوغا چه کردهایم
1 من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم گر سرم برداری از تن سرفرازی میکنم
2 با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست آه اگر داند که با او عشقبازی میکنم
3 میکشد آنم که خنجر میزند وانگه به ناز باز می پرسد که چون عاشق نوازی میکنم
4 ای عزیزان بار خواهم بست یار من کجاست حاضرش سازید تا من کار سازی میکنم
1 گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم
2 بزم فراغ آراست دل کو بی محابا غمزهای کش من ز راه چشم خود سر در سرای او دهم
3 جانی به حسرت میکنم بهرعیادت گو میا کی بهر حفظ جان خود تشویش پای او دهم
4 ماخولیا گر نیست این جویم چرا خونخوارهای کو قصد جان من کند من جان برای او دهم
1 صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم
2 خون قطره قطره میچکد تا اشک نومیدی شود وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان میکنم
3 دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن پیراهنم صد چاک و من گل در گریبان میکنم
4 گلخنفروز حسرتم گردآورد خاشاک غم بیدرد پندارد که من گشت گلستان میکنم
1 آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم شکرانهٔ هر سجدهای صد سجدهٔ دیگر کنم
2 کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم
3 گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو این کیمیاگر باشدم خاک سیه را زر کنم
4 تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت من از دعای نیم شب گردون پر از لشکر کنم
1 کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تند باد را به چراغ تو سردهم
2 آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد نخلی شوم که خنجر الماس بردهم
3 سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم
4 کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم
1 ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم
2 دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم
3 با مرکز و محیط نداریم هیچ کار هست اینقدر که در خم پرگار عالمیم
4 ما مردمان خانه بدوشیم و خش نشین نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم
1 نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم
2 چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم
3 به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم
4 نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم که ز سجدههای شوقم شده منفعل زمین هم
1 دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم
2 ز گرد راه خود را بر سر کوی تو افکندم رخ پر گرد بر خاک درت مالیدم و رفتم
3 اگر منزل به منزل چون جرس نالم عجب نبود که آواز درایی از درت نشنیدم و رفتم
4 نیامد سرو من بیرون که بر گرد سرش گردم به سان گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم