1 در راه عشق با دل شیدا فتادهایم چندان دویدهایم که از پا فتادهایم
2 عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک ما در میانهٔ همه رسوا فتادهایم
3 پشت رقیب را همه قربست و منزلت مردود درگه تو همین ما فتادهایم
4 ما بیکسیم و ساکن ویرانهٔ غمت دیوانههای طرفه به یک جا فتاده ایم
1 از بهر چه در مجلس جانانه نباشم گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
2 بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
3 سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
4 بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
1 جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم هرچند میرویم به منزل نمیرسیم
2 برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز وین طرفه تر که هیچ به محمل نمیرسیم
3 لطف خدا مدد کند از ناخدا چه سود تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم
4 در اصل حل مسأله عشق کس نکرد یا ما بدین دقیقهٔ مشکل نمیرسیم
1 برو که با دل پر درد و روی زرد بیایم اگر چو باد روی تند همچو گرد بیایم
2 هزار مرحله دورم فکند چرخ ز کویت به جستجوی تو چون گرد باد فرد بیایم
3 مکن مکن که پشیمان شوی چو بر سر راهت به عزم داد دل پر ز داغ و درد بیایم
4 به سوی ملک عدم گر چه از جفای تو رفتم اگر به لطف بگویی که باز گرد بیایم
1 مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتادهام
2 نوبهاری میدماند از خاک من گل وان گذشت گشتهام پژمرده و ز نشو و نما افتادهام
3 در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بستهبال کردهام آهنگ پرواز و بجا افتادهام
4 گر نمیپویم ره دیدار عذرم ظاهر است بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتادهام
1 صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم
2 من مرد حملهٔ سپه هجر نیستم گیرم که استوار بود پای جرأتم
3 زندان بی در است کدورتسرای هجر من چون در این طلسم فتادم به حیرتم
4 جایز نداشتهست کسی هجر دائمی من مفتی مسائل کیش محبتم
1 کی بود کز تو جان فکاری نداشتم درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
2 تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی آنروز آمدی که نثاری نداشتم
3 گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداشتم
4 شد مانع نشستنم از خاک راه خویش خاکم به سر که قدر غباری نداشتم
1 آتش به جگر زان رخ افروخته دارم وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم
2 گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
3 انداختهام صید مراد از نظر خویش یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
4 در دام غمت تازه فتادم نگهم دار من عادت مرغان نو آموخته دارم
1 چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
2 طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
3 مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
4 ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
1 دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم در گوشهٔ باغی می نابی نکشیدیم
2 چون سبزه قدم بر لب جویی ننهادیم چون لاله قدح بر لب آبی نکشیدیم
3 بر چهره کشیدیم نقاب کفن افسوس کز چهرهٔ مقصود نقابی نکشیدیم
4 بسیار عذابی که کشیدیم ولیکن دشوارتر از هجر عذابی نکشیدیم