1 هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد در خور شکر عطای تو زبانی بدهد
2 آن جواهر که توان کرد نثار تو کم است هم مگر همت تو بحری و کانی بدهد
3 چشمهٔ فیض گشا خاطر فیاض شماست وه چه باشد که به ما طبع روانی بدهد
4 وحشی از عهدهٔ شکر تو نیاید بیرون عذر این خواهد اگر عمر امانی بدهد
1 ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
2 پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم
3 هر متاعی را در این بازار نرخی بستهاند قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم
4 عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم
1 چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود
2 در تصرف چون نمیآورد حسنت ملک دل این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود
3 مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یارتو جلوهٔ خوبی چه و منع تماشایی چه بود
4 بود چون در کیش خوبی عیب عاشق داشتن جرم چشم ما چه باشد عرض زیبایی چه بود
1 یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود زین چشم پر تغافل اندک گناه خود
2 زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود
3 دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی سر دادهای چه فتنهٔ چشم سیاه خود
4 بردی دل مرا و به حرمان بسوختی او خود چه کرده بود بداند گناه خود
1 مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
2 گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
3 زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد
4 خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد
1 دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود
2 چشمش از ظاهر حالم خبری میپرسید غمزهاش نیز به جاسوسی راز آمده بود
3 بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود
4 غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت زانکه در بوتهٔ غیرت به گداز آمده بود
1 پرسیدن حال دل ریشم بگذارید یک دم به غم و محنت خویشم بگذارید
2 یاران به میان من و آن مست میایید گر میکشد آن عربدهکیشم بگذارید
3 روزی که برید از ره این کشته عشقش آنچه از دو سه روز از همه پیشم بگذارید
4 وحشیصفتم جامهٔ سد پاره بدوزند چسبیده به زخم دل ریشم بگذارید
1 در آن مجلس که او را همدم اغیار میدیدم اگر خود را نمیکشتم بسی آزار میدیدم
2 چه بودی گر من بیمار چندان زنده میبودم که او را بر سر بالین خود یکبار میدیدم
3 به من لطفی نداری ورنه میکردی سد آزارم که میماندم بسی تا من ترا بسیار میدیدم
4 به مجلس کاش از من غیر میشد آنقدر غافل که یک ره بر مراد خویش روی یار میدیدم
1 ز کار بستهٔ ما عقدهٔ حرمان که بگشاید که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید
2 به گلخن گر روم از رشک گلخن تاب در بندند به روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید
3 چنین کز دیدن هر ناپسندم خون بجوش آمد اگر نه سیل خون زور آورد مژگان که بگشاید
4 جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر کجا ظاهر کنم وین عقدهٔ پنهان که بگشاید
1 چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
2 طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
3 مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
4 ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم