پیش تو بسی از همه کس خوارترم از وحشی بافقی غزل 335
1. پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
...
1. پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
...
1. آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
طوق در گردن همان زنجیر در پا همچنان
...
1. ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
سعی دارد محنت هجران تو هم امداد کن
...
1. نوبهار آمد ولی بیدوستان در بوستان
آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان
...
1. فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن
سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن
...
1. ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن
آغاز عشق است ای پسر اینها مکن اینها مکن
...
1. زینسان که تند میگذرد خوشخرام من
کی ملتفت شود به جواب سلام من
...
1. به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن
حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن
...
1. گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
...
1. مییابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
آمادهٔ سد گریهام از اشتیاق کیست این
...
1. ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
به تقصیر عنایت یک تبسم عذر خواهم کن
...
1. ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
...