1 عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مردهایم گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسردهایم
2 گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند کز تو پر آزردگی داریم و بس آزردهایم
3 لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت که مگر دندان حسرت بر جگر افشردهایم
4 در نمیگیرد باو نیرنگ سازیهای ما گر چه ز افسون آب از آتش برون آوردهایم
1 من این کوشش که در تسخیر آن خودکام میکردم اگر وحشی غزالی بود او را رام میکردم
2 درین مدت اگر اوقات من صرف ملک میشد باو در بزمگاه عیش می در جام میکردم
3 رهم را منتهایی نیست زان رو دورم از مقصد اگر میداشت پایانی منش یک گام میکردم
4 به کنج این قفس افتاده عاجز من همان مرغم که تعلیم خلاص بستگان دام میکردم
1 نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم
2 گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته با وجود این وداع صعب گریان نیستیم
3 گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم
4 آنچه مارا خوار میکرد آن محبت بود و رفت گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم
1 به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم سگ وفای خود و بندهٔ محبت خویشم
2 سزای خدمت شایسته است لطف چه منت ز خدمتم خجل و حقگزار خدمت خویشم
3 عنایت تو به پاداش صبردارم و طاقت به شکر صبر خود و ذکر خیرطاقت خویشم
4 پلنگ خوی غزالی که میرمد ز فرشته چگونه ساختمش رام صید قدرت خویشم
1 شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبایی کنم ناموس را یک سو نهم بنیاد رسوایی کنم
2 چندی بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود هم محرم مجلس شوم هم باده پیمایی کنم
3 گر خواهیم در بند غم پای وفا در سلسله کردم میان خاک و خون زنجیر فرسایی کنم
4 تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت دل را نگهبانی دهم خود را تماشایی کنم
1 این بس که تماشایی بستان تو باشم مرغ سر دیوار گلستان تو باشم
2 کافیست همین بهرهام از مائدهٔ وصل کز دور مگس ران سر خوان تو باشم
3 این منصب من بس که چو رخش تو شود زین جاروب کش عرصهٔ جولان تو باشم
4 خواهم که شود دست سراپای وجودم در شغل عنان گیری یکران تو باشم
1 بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم دل جنیبت کش و جان غاشیهدارش سازم
2 خواهم این سینه پر از جوهر جانهای نفیس که به دامان وفا کرده نثارش سازم
3 نفس گرم نگر فیض اثر بین که اگر بگمارم به خزان رشک بهارش سازم
4 کیست بدخواه تو ای همت پاکان با تو که به یک آه سحر بهر تو کارش سازم
1 دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم
2 کرشمهای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم
3 میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا چنین مکن که مرا عیب میکنند و ترا هم
4 کدام ملک به توفان دهم کدام بسوزم که فرق تا به قدم سیل اشک و شعلهٔ آهم
1 مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
2 شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
3 به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
4 ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
1 آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم
2 آمدم من به سر گریهٔ خود به که تو نیز بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم
3 به وفای تو که تا روز قیامت باقیست عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم
4 نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد من و پروردن آن نخل برومند قدیم