آثار وحشی بافقی

صفحه 28 از 40
40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی

1 یاران خدای را به سوی او گذر کنید باشد کش این خیال ز خاطر بدر کنید

2 در ما ز دست آتش و بر عزم رفتن است چون آه ما زبان خود آتش اثر کنید

3 آتش زبان شوید و بگویید حال ما هنگام حال گفتن ما دیده تر کنید

4 از حال ما چنانکه درو کارگر شود آن بی‌محل سفر کن ما را خبر کنید

1 برزن ای دل دامن کوشش که کاری کرده‌ام باز خود را هرزه گرد رهگذاری کرده‌ام

2 گشته پایم راز دار طول و عرض کوچه‌ای چشم را جاسوس راه انتظاری کرده ام

3 می‌کنم پنهان ز خود اما گلم خواهد شکفت کز دل خود فهم اندک خار خاری کرده‌ام

4 آب در پیمانه گردانیده‌ام زین درد بیش در سبوی خود شراب خوشگواری کرده‌ام

1 آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند آهی زدیم و آینه‌ات را جلا نماند

2 روزی که ما ز بند تو آزاد می‌شدیم بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند

3 دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او هیچم امیدواری مهر و وفا نماند

4 سوی مصاحبان تو هرگز کسی ندید کز انفعال چشم تو بر پشت پا نماند

1 تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

2 چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

3 تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی چه گفته‌ام که سلامم دگر جواب ندارد

4 به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت بریز برگ که ابر امید آب ندارد

1 آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر زیر پای خود سر عجز گدای خود نگر

2 این چه استغنا و ناز است ، این چه کبر و سرکشیست حسبه‌لله به سوی مبتلای خود نگر

3 چون خرامی غمزه را بنشان بر آن دنبال چشم نیم کشته نازْ خلقی، بر قفای خود نگر

4 این مَبین جانا که آسان پنجه صبرم شکست زور بازوی غم مرد آزمای خود نگر

1 مرا وصلی نمی‌باید من و هجر و ملال خود صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود

2 نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود

3 ز من شرمنده‌ای از بسکه کردی جور می‌دانم ز پرکاری زمن پنهان نمایی انفعال خود

4 زبان خوبست اما بی‌زبانی چون زبان من که گردد لال هر گه شرح باید کرد حال خود

1 پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد بهانه ساخت که شنجرف بوده پی گم کرد

2 تبسمی ز لب دلفریب او دیدم که هر چه با دل من کرد آن تبسم کرد

3 چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد

4 ز سنگ تفرقه ایمن نشست صاف دلی که رفت و تکیه به دیوار دیر چون خم کرد

1 سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

2 رازها دارم و زان بیم که بدنام شود می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

3 چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد بسکه از تیغ توام زخم بر اعضا باشد

4 ای خوش آن ناز که چون بر سر غوغا باشی اثر خنده ز لب های تو پیدا باشد

1 در راسته ناز فروشان که بتانند ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند

2 ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی کاین حسن فروشان همه قدر توندانند

3 خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند

4 جانند بدین وجه کشان نیست وفایی عمرند از این رو که به سرعت گذرانند

1 بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش تا چو من افتاده‌ای نا گه بگیرد دامنش

2 مرغ فارغ بال بودم در هوای عافیت از کمین برخاست ناگه غمزهٔ صید افکنش

3 عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما این کسی داند که زنجیری بود در گردنش

4 سر به قدر آرزو خواهم که چون راند به ناز گرد آن سر گردم و ریزم به پای توسنش

آثار وحشی بافقی

40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی