به استغنات میرم سرو استغنا از وحشی بافقی غزل 323
1. به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
که خوش راضیست از تو جان استغنا پسند من
...
1. به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
که خوش راضیست از تو جان استغنا پسند من
...
1. آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
...
1. هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران
سبزهٔ او هنوز به از گل باغ دیگران
...
1. من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن
این تغافلهای بیش از پیش در کارم مکن
...
1. ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن
در هر کرشمهٔ تو نهان سد ادای حسن
...
1. مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
زبان کوته ما را به خود دراز مکن
...
1. رشک میبردند شهری بر من و احوال من
کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من
...
1. مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن
...
1. اینچنین گر جانب اغیار خواهی داشتن
بعد ازین خوش عاشق بسیار خواهی داشتن
...
1. شد صرف عمرم در وفا بیداد جانان همچنان
جان باختم در دوستی او دشمن جان همچنان
...
1. تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من
که سد ره گشت بر گرد سر چشمش نگاه من
...
1. چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن
...