1 ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند کرشمههای نهان را نگاهبان شدهاند
2 حمایتی که حریفان بزم در بد من تمام متفق و جمله همزبان شدهاند
3 عجب که بادهٔ رشکی نمیرود در جام که سخت مجلسیان تو سرگران شدهاند
4 رقابت است که چو در دلی به کینه نشست کسی ندید که من بعد مهربان شدهاند
1 چرا ستمگر من با کسی جفا نکند جفای او همه کس میکشد چرا نکند
2 فغان ز سنگدل من که خون سد مظلوم به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند
3 چه غصهها که نخوردم ز آشنایی تو خدا ترا به کسی یارب آشنا نکند
4 کدام سنگدل از درد من خبر دارد که با وجود دل سخت گریهها نکند
1 اغیار را آسان کشد عاشق چو ترک جان کند هر کس که از جان بگذرد بسیار خون آسان کند
2 ای دل به راه سیل غم جان را چه غمخواری کنی این خانهٔ اندوه را بگذار تا ویران کند
3 جان صرف پرکاری که او چون رو به بازار آورد بازار خوبان بشکند نرخ بلا ارزان کند
4 از بی سر و سامانیم یاران نصیحت تا به کی او میگذارد تا کسی فکر سرو سامان کند
1 مستغنی است از همه عالم گدای عشق ما و گدایی در دولتسرای عشق
2 عشق و اساس عشق نهادند بر دوام یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
3 آنها که نام آب بقا وضع کردهاند گفتند نکتهای ز دوام و بقای عشق
4 گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق
1 این بس که تماشایی بستان تو باشم مرغ سر دیوار گلستان تو باشم
2 کافیست همین بهرهام از مائدهٔ وصل کز دور مگس ران سر خوان تو باشم
3 این منصب من بس که چو رخش تو شود زین جاروب کش عرصهٔ جولان تو باشم
4 خواهم که شود دست سراپای وجودم در شغل عنان گیری یکران تو باشم
1 در آغاز محبت گر وفا کردی چه میکردم دل من برده بنیاد جفا کردی چه میکردم
2 هنوزم مبتلا نا کرده کشت از تیغ استغنا دلم را گر به لطفی مبتلا کردی چه میکردم
3 نگار آشنا کش دلبر بیگانه سوز من مرا با خویشتن گر آشنا کردی چه میکردم
4 بجز جور و جفا کردی نکرد آن مه بحمداله اگر بعد از وفا این کارها کردی چه میکردم
1 هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد چشمم به کف پای کسی سوده نگردد
2 آلوده نیم چون دگران این هنرم هست کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد
3 پروانهام و عادت من سوختن خویش تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد
4 با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد
1 کی اهل دل به کام خود از دوستان برند تا کارشان به جان نرسد کی ز جان برند
2 از ما برید یار به اندک حکایتی چندان نبود این که ز هم دوستان برند
3 شد گرم تا شنید ز ما سوز دل چو شمع آه این چه حرف بود که ما را زبان برند
4 آنکس که گشت باعث سوز فراق ما یارب سرش به مجلس او شمعسان برند
1 که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید
2 رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید
3 ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد هنوز قافله درمصر و نامه و خبر آید
4 کمینه خاصیت عشق جذبهایست که کس را ز هر دری که برانند بیش ، بیشتر آید
1 مغرور کسی به که درت جا نکند کس وصلی که محالست تمنا نکند کس
2 نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
3 روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
4 مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس