1 دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز نگهش قاصد سد لطف نهانست امروز
2 حسنش آنست ولی خود نه همانست بلی بودی آفت دل ، راحت جانست امروز
3 روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم حرف ما و تو چه محتاج زبانست امروز
4 شرح رازی که میان من و او خواهد بود بیش از حوصلهٔ نطق و بیانست امروز
1 ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز
2 کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز
3 وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز
4 با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز
1 وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
2 ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام نیمجانی هست و میآید نیاز از من هنوز
3 آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
4 سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
1 گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز
2 باورش میآید از من دعوی وارستگی خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز
3 اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز
4 من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان از لبت آورده سد پیغام دشنامم هنوز
1 هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز
2 سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز
3 ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن خوب میگویی ولی او را نمیدانی هنوز
4 گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز
1 شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس
2 شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیدهام گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس
3 شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا میکنی چون لطف باری از زبان خود بپرس
4 دور از آن کو تا به کی باشی دلا بی خان ومان این چه اوقاتست راه خان و مان خود بپرس
1 مغرور کسی به که درت جا نکند کس وصلی که محالست تمنا نکند کس
2 نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
3 روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
4 مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
1 ای دل به بند دوری او جاودانه باش ای صبر پاسبان در بند خانه باش
2 ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت در بند کسر حرمت این آستانه باش
3 هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست سد ساله راه فاصله گو در میانه باش
4 سد دوزخم زبانه کشد عشق خود یکیست گو یک زبان بر سر آمد سد زبانه باش
1 عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
2 شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
3 وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش
4 وصل اگر اینست و ذوقش این که من دریافتم گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش
1 تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش دیده در وصل است پا از بزم گو مهجور باش
2 در نگاهی کان به هر ماهی کنی آنهم ز دور سهل باشد گو عنایت گونه منظور باش
3 یک نگاه لطف از چشم تو ما را میرسد گو کسی کاین نیز نتواند که بیند کور باش
4 بزم بدمستان عشق است این به حکمت باده نوش ساقی مجلس شود هم مست و هم مخمور باش