1 گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل میشود
2 همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل میشود
3 یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست آن نگه کش تا به ما سد جای منزل میشود
4 رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن خاک کویت کز سرشک اشک ما گل میشود
1 عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
2 شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
3 وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش
4 وصل اگر اینست و ذوقش این که من دریافتم گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش
1 این دل که دوستی به تو خون خواره میکند خصمی به خود نه ، با من بیچاره میکند
2 بد خوییت به آخر دیدن گذاشته است حالا نظر به خوبی رخساره میکند
3 این صید بی ملاحظه غافل از کمند گردن دراز کرده چه نظاره میکند
4 این شیشهٔ ظریف که صد جا شکسته بیش این اختلاط چیست که با خاره میکند
1 خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد به هر جا پا نهم از بیخودی غوغای من باشد
2 خوش آن عشقی که در کوی جنونم خسروی بخشد جهان پر لشکر از اشک جهان پیمای من باشد
3 هوس دارم دگر در عشق آن شب زندهداری ها که در هر گوشهای افسانهٔ سودای من باشد
4 خوش آن کز خار خار داغ عشق لاله رخساری جهانی لاله زار چشم خون پالای من باشد
1 دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم
2 کرشمهای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم
3 میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا چنین مکن که مرا عیب میکنند و ترا هم
4 کدام ملک به توفان دهم کدام بسوزم که فرق تا به قدم سیل اشک و شعلهٔ آهم
1 آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد گر چه گستاخیست میگوییم پرخوبی نکرد
2 با وجود کاروان مصر کز هم نگسلد یوسفی دارم که هرگز یاد یعقوبی نکرد
3 کشت ما را هجر و یاری بر در سلطان وصل جامهٔ خون بستهٔ ما بر سر چوبی نکرد
4 دورم از مطلب همان با آنکه هرگز هیچکس اینقدرها جهد در تحصیل مطلوبی نکرد
1 آتش به جگر زان رخ افروخته دارم وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم
2 گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
3 انداختهام صید مراد از نظر خویش یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
4 در دام غمت تازه فتادم نگهم دار من عادت مرغان نو آموخته دارم
1 صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم
2 خون قطره قطره میچکد تا اشک نومیدی شود وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان میکنم
3 دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن پیراهنم صد چاک و من گل در گریبان میکنم
4 گلخنفروز حسرتم گردآورد خاشاک غم بیدرد پندارد که من گشت گلستان میکنم
1 ما را به سوی خود خم موی تو میکشد زنجیر کرده بر سر کوی تو میکشد
2 ای باغ خوش بخند که خلقی ز هر طرف چون سبزه رخت بر لب جوی تو میکشد
3 ای سبزه، بخت سبز تو داری که لاله سان هر سو کسی پیاله بر روی تو میکشد
4 ای بوستان شکفته شو اکنون که خلق را دل همچو غنچه باز به سوی تو میکشد
1 گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز
2 باورش میآید از من دعوی وارستگی خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز
3 اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز
4 من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان از لبت آورده سد پیغام دشنامم هنوز