آثار وحشی بافقی

صفحه 22 از 40
40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی

1 پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد

2 به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد

3 فغان کز دست شد کارم ز هجر و کار سازان را ز ضعف طالعم هر روز کاری در میان افتد

4 خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان حدیث درد من هم از کناری در میان افتد

1 عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده‌ایم

2 گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم

3 لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم

4 در نمی‌گیرد باو نیرنگ سازیهای ما گر چه ز افسون آب از آتش برون آورده‌ایم

1 هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

2 سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

3 ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز

4 گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز

1 ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم

2 به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم

3 اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم

4 ز غم تو می‌گریزم من ازین جهان و ترسم که همان بلای خاطر شود اندر آن جهانم

1 سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید

2 بیهده ابرش نتاخت اینطرف آن ترک مست تیغ به دست اینچنین از پی کاری رسید

3 رخش دوانی ز پیش، اشک فشانی ز پی تند سواری گذشت ، غاشیه داری رسید

4 داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید

1 آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید بانگ درای همت زین کاروان نیاید

2 ای عندلیب خو کن با خار غم که هرگز بوی گل مروت زین بوستان نیاید

3 بر حرف اهل حاجت گوش قبول بگشا کاین حرف را نگوید کس تا به جان نیاید

4 ناچار گشته غربت دل را و گرنه هرگز مرغی بود که یادش از آشیان نیاید

1 به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند

2 تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند

3 تو رنجه‌ای زمن و میل من ولی چکنم بگو که ناز توام دست در میان نکند

4 گرم مجال نگاهی بود زمان چکنم حکایتی که نگه می‌کند زبان نکند

1 کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تند باد را به چراغ تو سردهم

2 آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

3 سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم

4 کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم

1 کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش

2 آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش

3 جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش

4 دست برخنجر خرامان می‌رود آن ترک مست مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش

1 دوش اندک شکوه‌ای از یار می‌بایست کرد و ز پی آن گریه‌ای بسیار می‌بایست کرد

2 حال خود گر عرض می‌کردم به این سوز و گداز چارهٔ کار منش ناچار می‌بایست کرد

3 بعد عمری کامدی یک لحظه می‌بایست‌بود پرسش حال من بیمار می‌بایست کرد

4 امتحان ناکرده خواندی غیر را در بزم خاص چند روزی چون منش آزار می‌بایست کرد

آثار وحشی بافقی

40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی