آثار وحشی بافقی

صفحه 22 از 40
40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی

1 آه شراره بارم کان از درون برآمد ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد

2 می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

3 فانوس وار ما را از شمع دل فروزی آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد

4 از لالهٔ جگر خون احوال کوهکن پرس کان داغدار با او در بیستون برآمد

1 کی اهل دل به کام خود از دوستان برند تا کارشان به جان نرسد کی ز جان برند

2 از ما برید یار به اندک حکایتی چندان نبود این که ز هم دوستان برند

3 شد گرم تا شنید ز ما سوز دل چو شمع آه این چه حرف بود که ما را زبان برند

4 آنکس که گشت باعث سوز فراق ما یارب سرش به مجلس او شمعسان برند

1 ز عشق من به تو اغیار بدگمان شده‌اند کرشمه‌های نهان را نگاهبان شده‌اند

2 حمایتی که حریفان بزم در بد من تمام متفق و جمله همزبان شده‌اند

3 عجب که بادهٔ رشکی نمی‌رود در جام که سخت مجلسیان تو سرگران شده‌اند

4 رقابت است که چو در دلی به کینه نشست کسی ندید که من بعد مهربان شده‌اند

1 یاران خدای را به سوی او گذر کنید باشد کش این خیال ز خاطر بدر کنید

2 در ما ز دست آتش و بر عزم رفتن است چون آه ما زبان خود آتش اثر کنید

3 آتش زبان شوید و بگویید حال ما هنگام حال گفتن ما دیده تر کنید

4 از حال ما چنانکه درو کارگر شود آن بی‌محل سفر کن ما را خبر کنید

1 سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید سر این غرور کردم که کمی درو نیاید

2 بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید

3 دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید

4 ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید

1 روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید

2 سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید

3 الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید

4 مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید

1 تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

2 چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

3 تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی چه گفته‌ام که سلامم دگر جواب ندارد

4 به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت بریز برگ که ابر امید آب ندارد

1 به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند

2 تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند

3 تو رنجه‌ای زمن و میل من ولی چکنم بگو که ناز توام دست در میان نکند

4 گرم مجال نگاهی بود زمان چکنم حکایتی که نگه می‌کند زبان نکند

1 چرا ستمگر من با کسی جفا نکند جفای او همه کس می‌کشد چرا نکند

2 فغان ز سنگدل من که خون سد مظلوم به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند

3 چه غصه‌ها که نخوردم ز آشنایی تو خدا ترا به کسی یارب آشنا نکند

4 کدام سنگدل از درد من خبر دارد که با وجود دل سخت گریه‌ها نکند

1 پرسیدن حال دل ریشم بگذارید یک دم به غم و محنت خویشم بگذارید

2 یاران به میان من و آن مست میایید گر می‌کشد آن عربده‌کیشم بگذارید

3 روزی که برید از ره این کشته عشقش آنچه از دو سه روز از همه پیشم بگذارید

4 وحشی‌صفتم جامهٔ سد پاره بدوزند چسبیده به زخم دل ریشم بگذارید

آثار وحشی بافقی

40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی