ترک ما کردی برو همصحبت اغیار از وحشی بافقی غزل 240
1. ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
...
1. ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
...
1. روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش
...
1. کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش
...
1. در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش
...
1. بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
...
1. ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آنطرف ننهیم از مقام خویش
...
1. تو و هر روز و بزم عشرت خویش
من و شبها و کنج محنت خویش
...
1. ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش
...
1. الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
ز دام حیلهٔ مردم فریبان در امان دارش
...
1. مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
بی گنه میکشتیم ، اکنون گنهکارم بکش
...
1. کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
...
1. با جوانی چند در عین وفا میبینمش
باز با جمع غریبی آشنا میبینمش
...