1 سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید
2 بیهده ابرش نتاخت اینطرف آن ترک مست تیغ به دست اینچنین از پی کاری رسید
3 رخش دوانی ز پیش، اشک فشانی ز پی تند سواری گذشت ، غاشیه داری رسید
4 داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید
1 مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
2 گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
3 زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد
4 خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد
1 چرا خود را کسی در دام سد بی نسبت اندازد رود با یک جهان نا اهل طرح صحبت اندازد
2 حذر از صحبت او باش اگر خود یک نفس باشد که گر خود پادشاهی کثرت اندر حرمت اندازد
3 نگه دار آب و رنگ خویش ای یاقوت پر قیمت که بی آبی و بی رنگی خلل در قیمت اندازد
4 چو باشد باده در خم تلخی و حالی دگر دارد تصرف کردن بادیش از کیفیت اندازد
1 در راسته ناز فروشان که بتانند ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند
2 ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی کاین حسن فروشان همه قدر توندانند
3 خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند
4 جانند بدین وجه کشان نیست وفایی عمرند از این رو که به سرعت گذرانند
1 ما را دو روزه دوری دیدار میکشد زهریست این که اندک و بسیار میکشد
2 عمرت دراز باد که ما را فراق تو خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
3 مجروح را جراحت و بیمار را مرض عشاق را مفارقت یار میکشد
4 آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد اول جفا کشان وفادار میکشد
1 خونخواره راهی میروم تا خود به پایان کی رسد پایی که این ره سر کند دیگر به دامان کی رسد
2 سهل است کار پای من گو در طلب فرسوده شو این سر که من میبینمش لیکن به سامان کی رسد
3 گر چه توانی چارهام سهل است گو دردم بکش نتوان نهادن بدعتی عاشق به درمان کی رسد
4 جانی که پرسیدی از و کرده وداع کالبد بر لب ستاده منتظر تا از تو فرمان کی رسد
1 عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد
2 بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد
3 پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد
4 سرمهای خواهم که جز یک رو نبینم ، عشق کو تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد
1 درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد خیال روی او اینجا در او اغیار کی گنجد
2 ز حرف و صوت بیرونست راز عشق من با او رموز عشق وجدانیست در گفتار کی گنجد
3 من و آزردگی از عشق او حاشا معاذلله دلی کز مهر پر باشد در او آزار کی گنجد
4 به رطل بخت یک خمخانه می ساقی که بر لب نه به ظرف تنگ من این بادهٔ بسیار کی گنجد
1 دلم خود را به نیش غمزهای افکار میخواهد شکایت دارد از آسودگی، آزار میخواهد
2 بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه میمیرد ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار میخواهد
3 دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی نگاه پر تصرف غمزه پر کار میخواهد
4 بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون دلی را صید کردن کوشش بسیار میخواهد
1 جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد
2 که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد
3 ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد
4 سپر انداختیم اینست اگر چین خم ابرو که زور این کمان از بازوی طاقت فزون آمد