تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب از وحشی بافقی غزل 216
1. تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
...
1. تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
...
1. به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند
مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند
...
1. چرا ستمگر من با کسی جفا نکند
جفای او همه کس میکشد چرا نکند
...
1. پرسیدن حال دل ریشم بگذارید
یک دم به غم و محنت خویشم بگذارید
...
1. آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید
بانگ درای همت زین کاروان نیاید
...
1. که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید
...
1. روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
...
1. دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
که دلم بهانه جو شد من از و بهانه جوتر
...
1. آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر
زیر پای خود سر عجز گدای خود نگر
...
1. گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
خود را ز زبان من دیوانه نگه دار
...
1. جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
...
1. عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور
...