1 سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید سر این غرور کردم که کمی درو نیاید
2 بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید
3 دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید
4 ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید
1 بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ
2 دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ
3 ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ
4 جانب بستان چه میخوانی مرا ای باغبان با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ
1 نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
2 مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید
3 از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم باو گویم غم دل آنقدر کز من به جان آید
4 بیا ای باد خاکم بر سر هر رهگذر افکن که دامانش بگیرم هر کجا دامن کشان آید
1 در راه عشق با دل شیدا فتادهایم چندان دویدهایم که از پا فتادهایم
2 عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک ما در میانهٔ همه رسوا فتادهایم
3 پشت رقیب را همه قربست و منزلت مردود درگه تو همین ما فتادهایم
4 ما بیکسیم و ساکن ویرانهٔ غمت دیوانههای طرفه به یک جا فتاده ایم
1 تو زمن پرس قدر روز وصال تشنه داند که چیست آب زلال
2 ذوق آن جستن از قفس ناگاه من شناسم نه مرغ فارغ بال
3 میتوان مرد بهر آن هجران کش وصال تو باشد از دنبال
4 این منم، این منم به خدمت تو ای خوشم حال و ای خوشم احوال
1 با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود و ز زهر چشم جانب ما دیدنش چه بود
2 آن ناز چشم کرده سر صلح اگر نداشت از دور ایستادن و خندیدنش چه بود
3 اظهار قرب اگر نه غرض بود غیر را از من ره حریم تو پرسیدنش چه بود
4 گر وعدهٔ وصال نبودش به دیگران بی وجه تند گشتن و رنجیدنش چه بود
1 میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند دیگری باشد کجا چندین تحمل میکند
2 میکند فریاد بلبل از کمال شوق باد غنچه گویا خندهای در کار بلبل میکند
3 بر رخ چون زر سرشک همچو سیمم دید و گفت این گدا را بین که اظهار تجمل میکند
4 زلف او دل برد و کاکل در پی جانست وای کانچه با جانم نکرد آن زلف، کاکل میکند
1 مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش بی گنه میکشتیم ، اکنون گنهکارم بکش
2 تیغ بیرحمی بکش اول زبانم را ببر پس بیازار و پس از حرمان بسیارم بکش
3 جرم میآید زمن تا عفو میآید ز تو رحم را حدیست ، از حد رفت ، این بارم بکش
4 وحشیم من کشتن من اینکه رویت بنگرم روی خود بنما و از شادی دیدارم بکش
1 آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم شکرانهٔ هر سجدهای صد سجدهٔ دیگر کنم
2 کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم
3 گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو این کیمیاگر باشدم خاک سیه را زر کنم
4 تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت من از دعای نیم شب گردون پر از لشکر کنم
1 شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف ریخت آخر آبروی خویش را برخاک، حیف
2 روبرو بنشست با هر بی ره و رویی ، دریغ کرد بی باکانه جا در جمع هر بی باک، حیف
3 ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم حیف باشد بر چنان رو دیدهٔ ناپاک ، حیف
4 گر بر آید جانم از غم ، نیستی آن ، کز غلط بر زبانت بگذرد روزی کز آن غمناک حیف