1 مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
2 شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
3 به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
4 ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
1 آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم
2 آمدم من به سر گریهٔ خود به که تو نیز بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم
3 به وفای تو که تا روز قیامت باقیست عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم
4 نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد من و پروردن آن نخل برومند قدیم
1 ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند
2 از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند
3 کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند
4 آتشفشانست این هوا ، پیرامن ما نگذری خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند
1 ما در مقام صبر فشردیم گام خویش یک گام آنطرف ننهیم از مقام خویش
2 این مرغ تنگ حوصله را دانهای بس است صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش
3 فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش
4 دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش سازند دور و باز نشیند به بام خویش
1 گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند جاوید سایهٔ او بر فرق ما بماند
2 رفت آنکه لشکری را در حملهای شکستی لشکر شکن اگر رفت کشور گشا بماند
3 ماه سپهر مسند ، شد از صف کواکب مهر ستارهٔ خیل ، گردون لوا بماند
4 عباس بیک اعظم کز بار احتشامش تا انقراض عالم گردون دو تا بماند
1 کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید
2 به بزم عیش بی دردان به جانم ، کو غم آبادی که سوزد یک طرف مجنون و یک سو کوهکن گرید
3 چه میپرسی حدیث درد پروردی که احوالش کسی هرگز نفهمد بسکه هنگام سخن گرید
4 نشینم من هم از اندوه و، دور از کوی او گریم غریب و دردمندی هر کجا دور از وطن گرید
1 گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم
2 بزم فراغ آراست دل کو بی محابا غمزهای کش من ز راه چشم خود سر در سرای او دهم
3 جانی به حسرت میکنم بهرعیادت گو میا کی بهر حفظ جان خود تشویش پای او دهم
4 ماخولیا گر نیست این جویم چرا خونخوارهای کو قصد جان من کند من جان برای او دهم
1 صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم
2 من مرد حملهٔ سپه هجر نیستم گیرم که استوار بود پای جرأتم
3 زندان بی در است کدورتسرای هجر من چون در این طلسم فتادم به حیرتم
4 جایز نداشتهست کسی هجر دائمی من مفتی مسائل کیش محبتم
1 شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز
2 ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز
3 هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز
4 چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز
1 هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند جرم یاران چیست دوران این تقاضا میکند
2 میکند افشای درد عشق داغ تازهام این سیهرو دردمندان را چه رسوا میکند
3 اشک هر دم پیش مردم آبرویم میبرد چون توان گفتن که طفلی با من اینها میکند
4 از جنون ما تماشای خوشی خواهد شدن هر که میآید به کوی ما تماشا میکند