پی وصلش نخواهم زود یاری از وحشی بافقی غزل 180
1. پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد
...
1. پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد
...
1. کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید
...
1. کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد
این نقد بقا چیست که بیهوده فنا شد
...
1. پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد
بهانه ساخت که شنجرف بوده پی گم کرد
...
1. غلام عشق حاشا کز جفای یار بگریزد
نه عاشق بلهوس باشد که از آزار بگریزد
...
1. در آن دیار که هجران بود حیات نباشد
اساس زندگی خضر را ثبات نباشد
...
1. هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد
که به جاندادن من گریهٔ بسیار نکرد
...
1. آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند
آهی زدیم و آینهات را جلا نماند
...
1. هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند
جرم یاران چیست دوران این تقاضا میکند
...
1. ما را به سوی خود خم موی تو میکشد
زنجیر کرده بر سر کوی تو میکشد
...
1. دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
و ز پی آن گریهای بسیار میبایست کرد
...
1. سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد
رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد
...