1 باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
2 خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
3 ما و میخانه که تمکین گداییدر او شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد
4 جام می کشتی نوح است چه پروا داریم گر چه سیلاب فنا گنبد والا ببرد
1 کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست
2 در صلات عاشقان دوری و تنهاییست رکن گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
3 ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست قرب ارزانی به مشتاقی که دور اندیش نیست
4 بر سر خوانند نزدیکان ولیکن لطف شاه منتظر جز بر ره دریوزهٔ درویش نیست
1 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
2 نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
3 چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
4 گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
1 طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را پارهای از میان ببر این شب انتظار را
2 شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را
3 هم تو مگر پیالهای، بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
4 شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی بسکه به ذوق میکشم این می ناگوار را
1 دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
2 گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
3 از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
4 بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
1 مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتادهام
2 نوبهاری میدماند از خاک من گل وان گذشت گشتهام پژمرده و ز نشو و نما افتادهام
3 در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بستهبال کردهام آهنگ پرواز و بجا افتادهام
4 گر نمیپویم ره دیدار عذرم ظاهر است بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتادهام
1 دارد که چون تو پادشهی بندهات شوم قربان اختلاط فریبندهات شوم
2 بیعانهٔ هزار غلام است خندهات سد بار بندهٔ لب پر خندهات شوم
3 سد کس به یک نگه فکنی در کمان لطف شیدایی نگاه پراکندهات شوم
4 پروانه سوزد از پی سد گام پرتوت سرگرم شمع عارض تابندهات شوم
1 کی تبسم دور از آن شیرین تکلم میکنم زهر خند است این که پنداری تبسم میکنم
2 در میان اشک شادی گم شدم روز وصال اینچنین روزی که دیدم خویش را گم میکنم
3 با من آواره مردم تا به کشتن همرهند من نمیدانم چه بیراهی به مردم میکنم
4 چهره پرخاکستر از گلخن برون خواهم دوید هر چه خواهد کوهکن تا من تظلم میکنم
1 نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص
2 کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص
3 کشتی تابوت میخواهم که آب از سرگذشت تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص
4 چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص
1 دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم ترسم که شوی غافل و در دام بمیرم
2 خواهم که شوم ازنظر لطف تو غایب هر چند که پر دردم و بسیار حقیرم
3 گر آب فراموشی ازین بیشتر آید ترسم که فرو شوید از آن لوح ضمیرم
4 جان کرد وداع تن و برخاست که وحشی بنشین تو که من در قدم موکب میرم