بتان که اهل تعلق به قید شان از وحشی بافقی غزل 156
1. بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
غریب سخت دلی چند سست پیوندند
...
1. بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
غریب سخت دلی چند سست پیوندند
...
1. لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید
شکرستان ترا قفل ز در بگشاید
...
1. خرم دل آن کس که ز بستان تو آید
گل در بغل از گشت گلستان تو آید
...
1. نزدیک ما سگان درت جا نمیکنند
مردم چه احتراز که از ما نمیکنند
...
1. گر دیده به دریوزهٔ دیدار نیاید
دل در نظر یار چنین خوار نیاید
...
1. گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل میشود
...
1. شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود
اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود
...
1. شکل مستانه و انکار شرابش نگرید
تا ندانند که مست است ، شتابش نگرید
...
1. این دل که دوستی به تو خون خواره میکند
خصمی به خود نه ، با من بیچاره میکند
...
1. گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند
جاوید سایهٔ او بر فرق ما بماند
...
1. المنةلله که شب هجر سر آمد
خورشید وصال از افق بخت برآمد
...
1. یار دور افتاده مان حل مراد ما نکرد
مدتی رفتیم و او یک بار یاد ما نکرد
...