دوش در کویی عجب بی لطفیی از وحشی بافقی غزل 145
1. دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
...
1. دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
...
1. با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود
و ز زهر چشم جانب ما دیدنش چه بود
...
1. چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود
...
1. چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود
تغییر طور خویش چرا مدعا چه بود
...
1. دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود
...
1. زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود
بودش گمان مهر وهنوزش یقین نبود
...
1. هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود
...
1. یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود
...
1. مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود
...
1. نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
نیاز بلهوس همچون نماز بیوضو باشد
...
1. ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند
...