چشم او قصد عقل و دین دارد از وحشی بافقی غزل 121
1. چشم او قصد عقل و دین دارد
لشکر فتنه در کمین دارد
...
1. چشم او قصد عقل و دین دارد
لشکر فتنه در کمین دارد
...
1. جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
...
1. کار خوبی نه بگفت دگران باید کرد
هر چه فرمان بدهد حسن چنان باید کرد
...
1. خوش آن نیاز که رفع حیا تواند کرد
نگاه را به نگاه آشنا تواند کرد
...
1. کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد
ننشست با رقیبی و آزار من نکرد
...
1. چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد
چه کارها که به فرمودهٔ فراق نکرد
...
1. دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
...
1. تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
...
1. هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
...
1. هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد
...
1. مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
هر چند حسرت بیش شد شوق و محبت کم نشد
...
1. ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد
...