میکشم زان تند خو گر صد تغافل از وحشی بافقی غزل 192
1. میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند
دیگری باشد کجا چندین تحمل میکند
1. میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند
دیگری باشد کجا چندین تحمل میکند
1. هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
چشمم به کف پای کسی سوده نگردد
1. آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد
گر چه گستاخیست میگوییم پرخوبی نکرد
1. دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند
چراغی را که این آتش بود مردن نمیداند
1. کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند
سراپا چشم حسرت گردد و سوی کسی بیند
1. که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آید
1. شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید
1. ز کار بستهٔ ما عقدهٔ حرمان که بگشاید
که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید
1. سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید
خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید
1. مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
1. چرا خود را کسی در دام سد بی نسبت اندازد
رود با یک جهان نا اهل طرح صحبت اندازد
1. در راسته ناز فروشان که بتانند
ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند