آثار وحشی بافقی

صفحه 20 از 40
40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی

1 کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند سراپا چشم حسرت گردد و سوی کسی بیند

2 ز روی خویشتن هم شرم می‌آید مرا تا کی کسی بنشیند و از دور در روی کسی بیند

3 نه مغروری چنانم کشت کز دل چون کشد خنجر سری پیش افکند در چاک پهلوی کسی بیند

4 فلک گو استخوان پیش سگ افکن ناتوانی را که فرساید ز حسرت چون سگ کوی کسی بیند

1 سحر کجاست که فراش جلوه‌گاه توام نشسته بر سر ره دیده‌بان راه توام

2 هنوز خفته چو بخت منند خلق که من برون دویده ز شوق رخ چو ماه توام

3 من آن گدای حریصم که صبح نیست هنوز که ایستاده به دریوزه نگاه توام

4 مرا تو اول شب رانده‌ای به خواری ومن سحر خود آمده‌ام باز و عذر خواه توام

1 کجا در بزم او جای چو من دیوانه‌ای باشد مقام همچو من دیوانه ای ، ویرانه‌ای باشد

2 چو مجنون تازه سازم داستان عشق و رسوایی که اینهم در میان مردمان افسانه‌ای باشد

3 من و شمعی که باشد قدر عاشق آنقدر پیشش که چون خود را بسوزد کمتر از پروانه‌ای باشد

4 میان آشنایان هر چه می‌خواهی بکن با من ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه‌ای باشد

1 لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید شکرستان ترا قفل ز در بگشاید

2 غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکند دیده‌ای کو به تو گستاخ نظر بگشاید

3 ره نظارگیان بسته به مژگان فرما که به یک چشم زدن راه گذر بگشاید

4 در گلویم ز تو این گریه که شد عقدهٔ درد گرهی نیست که از جای دگر بگشاید

1 کی بود کز تو جان فکاری نداشتم درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم

2 تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی آنروز آمدی که نثاری نداشتم

3 گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداشتم

4 شد مانع نشستنم از خاک راه خویش خاکم به سر که قدر غباری نداشتم

1 هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

2 عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود

3 خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود

4 در کمان ناز آن تیری که من می‌خواستم بود پر ، کش لیک پیکان جگر دوزش نبود

1 انجام حسن او شد پایان عشق من هم رفت آن نوای بلبل بی برگ شد چمن هم

2 کرد آنچنان جمالی در کنج خانه ضایع بر عشق من ستم کرد بر حسن خویشتن هم

3 بدمستی غرورش هنگامه گرم نگذاشت افسرده کرد صحبت بر هم زد انجمن هم

4 گو مست جام خوبی غافل مشو که دارد این دست شیشه پر کن سنگ قدح شکن هم

1 من که چون شمع از تف دل جانگدازی می‌کنم گر سرم برداری از تن سرفرازی می‌کنم

2 با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست آه اگر داند که با او عشقبازی می‌کنم

3 می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز باز می پرسد که چون عاشق نوازی می‌کنم

4 ای عزیزان بار خواهم بست یار من کجاست حاضرش سازید تا من کار سازی می‌کنم

1 چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم به نزدیکش روم سد بار و باز از شرم برگردم

2 من بد روز را آن بخت بیدار از کجا باشد که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم

3 دلم سد پاره گشت از خنجرش و ز شوق هر زخمی به خویش آیم دمی سد بار و از خود بیخبر گردم

4 اگر جز کعبهٔ کوی تو باشد قبله گاه من الاهی ناامید از سجدهٔ آن خاک در گردم

1 در مانده‌ام به درد دل بی علاج خویش و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش

2 مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش

3 جان را مگر به مشعلهٔ دل برون برم زین روزهای تیره و شبهای داج خویش

4 فرهاد را که بگذرد از سر چه نسبت است با آنکه مشکل است بر او ترک تاج خویش

آثار وحشی بافقی

40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی