آثار وحشی بافقی

صفحه 20 از 40
40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی

1 دوش اندک شکوه‌ای از یار می‌بایست کرد و ز پی آن گریه‌ای بسیار می‌بایست کرد

2 حال خود گر عرض می‌کردم به این سوز و گداز چارهٔ کار منش ناچار می‌بایست کرد

3 بعد عمری کامدی یک لحظه می‌بایست‌بود پرسش حال من بیمار می‌بایست کرد

4 امتحان ناکرده خواندی غیر را در بزم خاص چند روزی چون منش آزار می‌بایست کرد

1 سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

2 رازها دارم و زان بیم که بدنام شود می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

3 چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد بسکه از تیغ توام زخم بر اعضا باشد

4 ای خوش آن ناز که چون بر سر غوغا باشی اثر خنده ز لب های تو پیدا باشد

1 می‌کشم زان تند خو گر صد تغافل می‌کند دیگری باشد کجا چندین تحمل می‌کند

2 می‌کند فریاد بلبل از کمال شوق باد غنچه گویا خنده‌ای در کار بلبل می‌کند

3 بر رخ چون زر سرشک همچو سیمم دید و گفت این گدا را بین که اظهار تجمل می‌کند

4 زلف او دل برد و کاکل در پی جانست وای کانچه با جانم نکرد آن زلف، کاکل می‌کند

1 هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد چشمم به کف پای کسی سوده نگردد

2 آلوده نیم چون دگران این هنرم هست کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد

3 پروانه‌ام و عادت من سوختن خویش تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد

4 با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد

1 آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد گر چه گستاخیست می‌گوییم پرخوبی نکرد

2 با وجود کاروان مصر کز هم نگسلد یوسفی دارم که هرگز یاد یعقوبی نکرد

3 کشت ما را هجر و یاری بر در سلطان وصل جامهٔ خون بستهٔ ما بر سر چوبی نکرد

4 دورم از مطلب همان با آنکه هرگز هیچکس اینقدرها جهد در تحصیل مطلوبی نکرد

1 دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند چراغی را که این آتش بود مردن نمی‌داند

2 دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد نه دل سنگست پنداری که آزردن نمی‌داند

3 خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی عجب نبود که پای صبر افشردن نمی‌داند

4 عنان کمتر کش اینجا چون رسی کز ما وفاکیشان کسی دست تظلم بر عنان بردن نمی‌داند

1 کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند سراپا چشم حسرت گردد و سوی کسی بیند

2 ز روی خویشتن هم شرم می‌آید مرا تا کی کسی بنشیند و از دور در روی کسی بیند

3 نه مغروری چنانم کشت کز دل چون کشد خنجر سری پیش افکند در چاک پهلوی کسی بیند

4 فلک گو استخوان پیش سگ افکن ناتوانی را که فرساید ز حسرت چون سگ کوی کسی بیند

1 که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آید

2 رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید

3 ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد هنوز قافله در مصر و قاصد و خبر آید

4 کمینه خاصیت عشق جذبه‌ایست که کس را ز هر دری که پرانند بیش ، بیشتر آید

1 شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید

2 آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز بسیار زود بود به این عشق چون کشید

3 فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید

4 خود را نهفته بود بر این آستانه عشق بیرون دوید ناگه و مارا درون کشید

1 ز کار بستهٔ ما عقدهٔ حرمان که بگشاید که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید

2 به گلخن گر روم از رشک گلخن تاب در بندند به روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید

3 چنین کز دیدن هر ناپسندم خون بجوش آمد اگر نه سیل خون زور آورد مژگان که بگشاید

4 جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر کجا ظاهر کنم وین عقدهٔ پنهان که بگشاید

آثار وحشی بافقی

40 اثر از غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در گزیده اشعار وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی