گو جان ستان از من که من تن از وحشی بافقی غزل 312
1. گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم
...
1. گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم
...
1. صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم
جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم
...
1. آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم
شکرانهٔ هر سجدهای صد سجدهٔ دیگر کنم
...
1. کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
وین تند باد را به چراغ تو سردهم
...
1. ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم
بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم
...
1. نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم
...
1. دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم
...
1. یک همدم و همنفس ندارم
میمیرم و هیچ کس ندارم
...
1. چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم
رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم
...
1. در بزم وصل اگر چه همین در میان منم
چون نیک بنگری ز همه بر کران منم
...
1. به دل دیرین بنایی بود کندم
به جای او ز نو طرحی فکندم
...