1 جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم هرچند میرویم به منزل نمیرسیم
2 برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز وین طرفه تر که هیچ به محمل نمیرسیم
3 لطف خدا مدد کند از ناخدا چه سود تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم
4 در اصل حل مسأله عشق کس نکرد یا ما بدین دقیقهٔ مشکل نمیرسیم
1 خرم دل آن کس که ز بستان تو آید گل در بغل از گشت گلستان تو آید
2 ما با لب تفسیده ره بادیه رفتیم خوش آنکه ز سرچشمهٔ حیوان تو آید
3 خوش میگذری غنچه گشای چمن کیست این باد که از جنبش دامان تو آید
4 بر مائدهٔ خلد خورانم همه خونم رشک مگسی کان ز سر خوان تو آید
1 ملک دل را سپه ناز به یغما آمد دیده را مژده که هنگام تماشا آمد
2 تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم گل به گلزار شد و لاله به صحرا آمد
3 پرتو طلعت یوسف مگرش خواهد عذر آنچه بر دیدهٔ یعقوب و زلیخا آمد
4 غمزهاش کرد طمع در دل و چونش ندهم خاصه اکنون که تبسم به تقاضا آمد
1 عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور
2 پایه آن یافت که گردید مجرد ز همه هست آری به فلک رفتن عیسا مشهور
3 نه همین قصه مجنون شده مشهور جهان در جهان هست ز ما نیز سخنها مشهور
4 شهرت حسن کند زمزمه عشق بلند شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور
1 ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
2 دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
3 رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
4 کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
1 بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم دل جنیبت کش و جان غاشیهدارش سازم
2 خواهم این سینه پر از جوهر جانهای نفیس که به دامان وفا کرده نثارش سازم
3 نفس گرم نگر فیض اثر بین که اگر بگمارم به خزان رشک بهارش سازم
4 کیست بدخواه تو ای همت پاکان با تو که به یک آه سحر بهر تو کارش سازم
1 میتوانم که لب از آب خضر تر نکنم میرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم
2 شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند دارم آن تاب کز او دیده منور نکنم
3 آن قوی حوصله بازم که اگر حسرت صید چنگ در جان زندم میل کبوتر نکنم
4 دارم آن صبر که با چاشنی ذوق مگس بر لب تنگ شکر دست به شکر نکنم
1 چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود تغییر طور خویش چرا مدعا چه بود
2 ما کشتهٔ جفا نه برای وفا شدیم سد جان فدای خنجر تو خونبها چه بود
3 بی شکوه و شکایت ما ترک جور چیست دیدی چه ناصواب ، بفرما خطا چه بود
4 طبع تو هیچ خاطر ما در میان ندید منع جفا و جور ز بهر خدا چه بود
1 دلی و طاقت سد آه آتشین دارم همین منم که دل و طاقت چنین دارم
2 نعوذباله اگر بگذری به جانب غیر تو میخرامی و من رشک بر زمین دارم
3 به راندن از تو شکایت کنم خدا مکناد شکایت ار کنم آزار بیش ازین دارم
4 محیط جانب من بین و عذر رفته بخواه که سخت رخش گریزی به زیر زین دارم
1 تا چند به غمخانهٔ حسرت بنشینم وقتست که با یار به عشرت بنشینم
2 بی طاقتیم در ره او میرود از حد کو صبر که در گوشهٔ طاقت بنشینم
3 تا چند روم از پی او بند کنیدم باشد که زمانی به فراغت بنشینم
4 داغ تو مرا شمع صفت سوخت کجایی مگذار که با اشک ندامت بنشینم