1 یک همدم و همنفس ندارم میمیرم و هیچ کس ندارم
2 گویند بگیر دامن وصل میخواهم و دسترس ندارم
3 دارم هوس و نمیدهد دست آن نیست که این هوس ندارم
4 گفتی گلهای ز ما نداری دارم گله از تو پس ندارم
1 چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم
2 بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم چو میدیدم که ازحد میبرد جور و جفا رفتم
3 دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم
4 شدم سویش به تکلیف کسان اما پشیمانم نمیبایست رفتن سوی او دیگر چرا رفتم
1 در بزم وصل اگر چه همین در میان منم چون نیک بنگری ز همه بر کران منم
2 رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم
3 خار وخس زیاده بر آتش نهاد نیست گر بوستان حسن ترا باغبان منم
4 معلوم مهربانی اهل هوس که چیست بشنو سخن که عاشقم و مهربان منم
1 به دل دیرین بنایی بود کندم به جای او ز نو طرحی فکندم
2 خریدارانه چشمی دید سویم نگفت اما هنوز از چون و چندم
3 قبولی زان نگه مییابم ای بخت بسوزان بهر چشم بد سپندم
4 نگهبانت به سوی فتنه و ناز فریبم میدهند و میبرندم
1 به استغنات میرم سرو استغنا بلند من که خوش راضیست از تو جان استغنا پسند من
2 سرت گردم به رقص آور دلم را گرم سویم بین که نیک است از برای چشم بد دود سپند من
3 من این تار نگه را حلقه حلقه میکنم اما شکاری را که من دیدم زیاد است از کمند من
4 حلاوت بخشیی گاهی به شکر خنده میفرما به زهر چشم خود مگذار کار زهر خند من
1 آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
2 هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن
3 پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن
4 رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن
1 هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران سبزهٔ او هنوز به از گل باغ دیگران
2 خلق روان به هر طرف بهر سراغ یار من بیهده من چرا روم بهر سراغ دیگران
3 رسته گلم ز بام و در جای دگر چرا روم با گل خود چه میکنم سبزهٔ باغ دیگران
4 من که میسرم شود صافی جام او چرا در دل خود کنم گره درد ایاغ دیگران
1 من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن این تغافلهای بیش از پیش در کارم مکن
2 پای برگشتن نخواهم داشت خواهم رفت و ماند در تماشا گاه دیگر نقش دیوارم مکن
3 بنده میخواهی ز خدمتکار خود غافل مباش میشود ناگه کسی دیگر خریدارم مکن
4 من که مستم مجلست گر هست و میر مجلسی بزم خود افسرده خواهی کرد هشیارم مکن
1 ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن در هر کرشمهٔ تو نهان سد ادای حسن
2 خواهی بدار و خواه بکش ، ناپسند نیست مستحسن استهر چه بود اقتضای حسن
3 سلطان حسن هر چه کند حکم حکم اوست بگذار کار حسن به تدبیر و رای حسن
4 این حسن پنج روز به یوسف وفا نکرد زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن
1 مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن زبان کوته ما را به خود دراز مکن
2 مکن مباد که عادت کند طبیعت تو بد است این همه عادت به خشم و ناز مکن
3 پر است شهر ز ناز بتان نیاز کم است مکن چنانکه شوم از تو بی نیاز، مکن
4 من آن نیم که بدی سر زند ز یاری من درآ خوش از در یاری و احتراز مکن