1 کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا
2 چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما
3 چون نمیآید به ساحل غرقهٔ دریای عشق میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا
4 گفتهای هر جا که میبینم فلان را میکشم خوش نویدی دادهای اما نمیآری بجا
1 سد حیف از محبت بیش از قیاس ما با بیوفای حق وفا ناشناس ما
2 بودی به راه سیل بسی به که راه او طرح بنای عشق محبت اساس ما
3 عیبش کنند ناگه و باشد به جای خویش گو دور دار اطلس خویش از پلاس ما
4 ما را به دست رشک مده خود بکش به جور اینست از مروت تو التماس ما
1 بسیار گرم پیش منه در هلاک ما اندیشه کن ز حال دل دردناک ما
2 زهر ندامتیست که بردیم زیر خاک این سبزهای که سر زده از روی خاک ما
3 مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن کاین حسن تست از اثر عشق پاک ما
4 بیرون دویدهایم ز محنت سرای غم معلوم میشود ز گریبان چاک ما
1 از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما خنجر به جای برگ برآرد درخت ما
2 الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم در زخم بستن جگر لخت لخت ما
3 با اینهمه خجالت و ذلت که میکشم از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما
4 زورق گران و لجه خطرناک و موج صعب ای ناخدا نخست بینداز رخت ما
1 ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
2 از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
3 در آه ما نهفته خزان و بهار حسن تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما
4 رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
1 دلم را بود از آن پیمانگسل امید یاریها به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
2 رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی مکن جانا که هست این موجب بیاعتباریها
3 به اغیار از تو این گرماختلاطیها که من دیدم عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها
4 به سد خواری مرا کشتی وفاداری همین باشد نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها
1 پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب
2 خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب
3 کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر دم مزن از عشق اگر ره میدهی بر دیده خواب
4 نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب
1 قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب
2 آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب
3 مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب روز پنداری نمیبینیم چشم نیمخواب
4 باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب میخورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب
1 شد یار به اغیار دل آزار مصاحب دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب
2 رنگین شدن بزم من از یار محال است زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب
3 من رند گدا پیشه و او پادشه حسن با همچو منی کی شود از عار مصاحب
4 یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب
1 گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب
2 گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب
3 به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب
4 به بازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب