1 گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت
2 آمد چو باد و مضطربم کرد همچو برق وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت
3 برخاستم که دست دعایی برآورم دشنام داد و راه دگر کرد و راند و رفت
4 از پی دویدمش که عنان گیریی کنم افراشت تازیانه و مرکب جهاند و رفت
1 جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
2 رحمی که به این غمزدهاش بود نماندست لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد
3 آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید کان لطف که نسبت به گدا داشت ندارد
4 گر یار خبردار شود از غم عاشق جوری که به این قوم روا داشت ندارد
1 شد یار به اغیار دل آزار مصاحب دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب
2 رنگین شدن بزم من از یار محال است زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب
3 من رند گدا پیشه و او پادشه حسن با همچو منی کی شود از عار مصاحب
4 یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب
1 کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
2 توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
3 من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
4 به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را
1 عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست
2 میرسدت ای پسر بر همهکس ناز کن حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست
3 گرچه لبت میدهد مژدهٔ حلوای صبح مانده همان زهرِ چشم تلخیِ گفتار هست
4 لازمهٔ عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور ورنه ز نزدیک هم رخصتِ دیدار هست
1 به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست
2 تو و خلاف مروت خدا نگه دارد به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
3 بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
4 به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
1 از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت آن ناز نگهدزد که پاس نظرش داشت
2 فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم صیاد ز مرغان دگر بستهترش داشت
3 بلبل گله میکرد ز گل دوش به صد رنگ گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت
4 این عشق بلاییست، شنیدی که چهها دید یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت
1 بهر دلم که درد کش و داغدار تست داروی صبر باید و آن در دیار تست
2 یک بار نام من به غلط بر زبان نراند ما را شکایت از قلم مشکبار تست
3 بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست
4 تو بیوفا چه باز فراموش پیشهای بیچاره آن اسیر که امیدوار تست
1 چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد چه کارها که به فرمودهٔ فراق نکرد
2 زمانه وصل ترا سد سبب مهیا ساخت ولی چه سود که اقبالم اتفاق نکرد
3 هزار نقش وفاقم نمود ظاهر بخت ولیک باطن خود ساده از نفاق نکرد
4 کلید دار عنایت وسیلهها انگیخت ولیک بخت بدم با تو هم وثاق نکرد
1 دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
2 من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
3 همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
4 ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد