دور باش غمزه نگذارد از واعظ قزوینی دیوان اشعار 97
1. دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
...
1. دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
...
1. مباش این همه دربند زینت دنیا
که سرخ و زرد جهان، چون شفق نگه واریست
...
1. از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست
تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!
...
1. از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست
سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست
...
1. ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه
شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست
...
1. با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند
آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!
...
1. هستی ایام پر از نیستی در پیش نیست
عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست
...
1. نیست غیر از آفتابی راز عشق
کوچه زنجیر، سر پوشیده نیست
...
1. غیر حسنت کس در این دوران بلند آوازه نیست
رفعت شانی بغیر از رفعت دروازه نیست
...
1. گوشه گیری پیشه کن، گر جمع میخواهی حواس
چون کمند وحدت این اوراق را شیرازه نیست
...
1. محض دنیا شده، با سعی ز دنیا نگذشت!
موج هرچند شنا کرد، ز دریا نگذشت!
...
1. نمیرسد؛ بکسی فیض از خود آرایان
نمیتوان ز گل آتشی گلاب گرفت
...