1 . . . جوید از مهر پرتو خورشید را ویرانه ام
1 ورق مشق شد از یاد خطت سینه ما طبق لعل شد از عکس تو آیینه ما
1 نمیگیرد کسی از خاک راهم از گرانقدری شکایتهای ابنای زمان را از هنر دارم
1 صفحه هر برگ این گلشن بود رویی بتو جنبش هر نو نهال ایمای ابرویی بتو
1 ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش
1 چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
1 کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست
1 نه اشکست اینکه در بزم وصال از دیده میآید نگاهم در نظر از دیدن او، آب میگردد
1 دیدن بدستیاری عینک، ندیدنست نور نگاه میکندت خانه روشنی
1 باشد از خلق چه پوشیده، ز فقر است چه باک؟ نعمتی کاسه ما را نبود چون سرپوش!