1 تلاش تیرگی با آتش دل در نمیگیرد که تیغ شعله هرگز رنگ خاکستر نمیگیرد
1 کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!
1 ز غفلت، مردمان را پند گفتن خوش نمیآید چو مست خواب را بیدار کردن خوش نمیآید
1 گفتار نرم، آب رخ آدمیت است روی گشاده آینه حسن سیرت است!
1 خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست
1 ضعیف و ناتوان کرده است از بس دوری یارم چو مغز استخوان در نی بماند تا ناله زارم
1 ز چوب بید از آن خاکستری چندان نمیماند که بعد از مرگ میراثی ز آزادان نمیماند
1 . . . دوری از تیر هوایی وقت برگشتن کنند!
1 بر ما سخن سرد عزیزان نه گران است کآن بر دل ما چون نفس شیشه گران است
1 بآب تیغ تو، آب حیات میگویند نگاه کن که چها از برات میگویند؟!