راستان را، ز نهاد از واعظ قزوینی دیوان اشعار 61
1. راستان را، ز نهاد کج دوران چه زیان؟
زآنکه در کوزه کج آب نه استد جز راست
1. راستان را، ز نهاد کج دوران چه زیان؟
زآنکه در کوزه کج آب نه استد جز راست
1. حشمت و کوکبه از شاه و، فراغت ز گداست
چتر طاووس دهد جلوه و، شاهی ز هماست
1. بر آن جمال نکو غازهای نه در کار است
شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
1. گوشمالی ز فلک، گوش ترا به ز در است
صفحه سیلی استاد از این نکته پر است
1. چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب
پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
1. تندی، حریف خوی ملایم نمی شود
در جنگ آب و آتش بنگر ظفر کراست؟!
1. امروز بیتو خاطر صحبت مشوش است
موج می از فراق تو نعلی در آتش است
1. لذت دگر از شراب جستن غلط است
از جوی سراب، آب جستن غلط است
1. عیش گیتی پر نمک و شور و شر است
کیفیت از این شراب جستن غلط است
1. دست ما و دامنش از بس بهم خو کرده اند
دامنش در دست ما چون پنجه پای بط است
1. شود ز نرمی بسیار، خصم سرکش تند
زبان شعله دراز از تنزل شمع است
1. خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست
خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست