1 غم افتاده خود خوردن از آزادگی است بر سر سایه خود لرزد اگر بید بیجاست!
1 دوید چشم، ز بس حسرت نگاه کشیدم رسید مشق جنون، بسکه مد آه کشیدم
1 کشتی ام بسکه کند موج صفت رم ز کنار ترسم آخر بکنار دگرم اندازد!
1 نفست از طول امل چند بود در تک و تاز؟ مرس این سگ دیوانه کنی از چه دراز!؟
1 رفت عهد شباب و دندان ریخت رگ ابری گذشت و، باران ریخت!
1 روشن نشود چون شرر از سنگ چراغت تا دست به دامن نزنی سوختهای را!
1 ز بس نومیدی از امیدهای خویشتن دیدم ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
1 دلم چون نامه از حرفش فراموشی نمیداند زبانم، چون زبان حال، خاموشی نمیداند
1 چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی
1 پیرانه نیست طور تو، ای شیخ کردهای ریشی همین سفید در این کهنه آسیا