1 رفت عهد شباب و دندان ریخت رگ ابری گذشت و، باران ریخت!
1 مد نظر، از روی گلت آب حیات است نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!
1 دور از تو توشه سفرم درد و محنت است در دیده ام سواد وطن شام غربت است
1 گفتار نرم، آب رخ آدمیت است روی گشاده آینه حسن سیرت است!
1 بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟ هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!
1 غم افتاده خود خوردن از آزادگی است بر سر سایه خود لرزد اگر بید بیجاست!
1 زیبد آن را درو درگاه، که از همت جود طاق دلهای گدایان بدرش طاقنماست
1 چون سر شمع که گیرند و همان نور بجاست در ره او سر ما میرود و، شور بجاست!
1 هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!
1 ناصح آزار زبانی اگرم کرد، بجاست گر کند شمع ز مقراض شکایت بیجاست