1 نیست غیر از آفتابی راز عشق کوچه زنجیر، سر پوشیده نیست
1 تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
1 در پیریت بدیده غباری که کرده جا نبود غبار، دیده دل راست توتیا!
1 تا نبینند دمی روی خوشی، مال جهان مشت خاکیست که بردیده دونان زده اند!
1 بیتو، دانی روز من در کنج غم چون میرود؟ خنده میآید به حالم، گریه بیرون میرود!
1 عیب باشد مشرب طفلانه با موی سفید شوخی از پیران بود چون عشوه ز ابروی سفید
1 به تنگ آمد دل، از خودسازی این باغ و بستانها دگر دست من است و، دامن پاک بیابانها
1 از حیا حرفش نیاید بر زبان کلک ما صفحه را از رشته نظاره گر مسطر کنیم
1 رو به پس کردن نباشد رفتن ایام را عمر اگر بخت است،از وی چشم برگشتن مدار
1 ای از خودی و هستی، بر خویش دل نهاده وز بیخودی و مستی خود را به باد داده