بود حرف دهن تنگ از واعظ قزوینی دیوان اشعار 25
1. بود حرف دهن تنگ تو ناخوان ز آن رو
کاتب صنع ز خط زیر و زر کرد آن را
...
1. بود حرف دهن تنگ تو ناخوان ز آن رو
کاتب صنع ز خط زیر و زر کرد آن را
...
1. ز بی حقیقتی از هم چنان گریزانند
که جز نمک نتواند گرفت یاران را
...
1. ز بسکه راستییی در جهان نمی بینم
براه هم نتوانم سپرد دشمن را
...
1. کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را
بچشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
...
1. تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور
بر فراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را
...
1. عشق میگردد دوا زخم دل غم پیشه را
مومیایی میشود آتش، شکست شیشه را
...
1. گرمی بد گوهران، چندان ندارد اعتبار
سنگ آتش میدهد اول گداز شیشه را
...
1. پنبه سان شکستی چوب نرمی پیشه را
نیست سنگی سخت تر از سختی خود شیشه را
...
1. لازم است آزاده را از سر به پیشان احتیاط
بید میلرزد بخود، هرگاه بیند تیشه را
...
1. دیدن خلق جهان از بس کدورت آور است
زنگ از این روها گواراتر بود آیینه را
...
1. روشن نشود چون شرر از سنگ چراغت
تا دست به دامن نزنی سوختهای را!
...
1. چون نلرزد بر سر دستش، دل ناشاد ما؟
بهله از خون شکاری میکند صیاد ما!
...