1 بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
1 بر آن جمال نکو غازهای نه در کار است شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
1 چربد به زور سختی، زور ملایمت از قفل بند و بست بود بیش موم را
1 گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟ گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!
1 یار پیغمبر همین یک کس از آن چار است و بس در احد آنکس که یاری کرد، او یار است و بس!
1 روزگاری که منش سر بقدم میسودم زلف او در عدم آباد کمر میگردید
1 زبون رود سخن نرم خصم از دل چونان میده که از معده دیر میگذرد
1 از خود برآ که جان گرفتار در بدن دست هنرور است که در آستین بود
1 بی تمیزیهای عالم بین که پیش لعل او غنچه هم با این دهن، حرف نزاکت میزند!
1 دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است