عینک چشم دلست از واعظ قزوینی دیوان اشعار 13
1. عینک چشم دلست آیینه، پیران را بکف
از بیاض موی، بر خوان سرنوشت خویش را
...
1. عینک چشم دلست آیینه، پیران را بکف
از بیاض موی، بر خوان سرنوشت خویش را
...
1. کی کند اندیشه مرگ، آنکه پیش از مرگ مرد
از بریدن نیست پروایی زبان لال را
...
1. ز شرم باختن عمر، قد دوتاست مرا
بیاد قد جوانی، بکف عصاست مرا
...
1. سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا
چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا
...
1. ما به فیض صحبت یاران مشفق زنده ایم
آمد و رفت عزیزان چون نفس باشد مرا
...
1. بخوی نرم شود عقده های مشکل حل
که پنبه سخت کلیدی است قفل محکم را!
...
1. جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!
مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!
...
1. از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد
عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا
...
1. گر راست نگوییم در این عهد، عجب نیست
مسطر چو بود کنج، چه گناه است قلم را؟!
...
1. چربد به زور سختی، زور ملایمت
از قفل بند و بست بود بیش موم را
...
1. اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را
ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را
...
1. هرکجا جلوه دهد شوخی او یکران را
مفت چشمی است که سقا شود آن میدان را
...