1 نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد
1 دست ما و دامنش از بس بهم خو کرده اند دامنش در دست ما چون پنجه پای بط است
1 تندی، حریف خوی ملایم نمی شود در جنگ آب و آتش بنگر ظفر کراست؟!
1 سرو تو، خط کشد ورق نو بهار را زلف کج تو حلقه کند نام مار را
1 از غمش دود نفسها، دسته سنبل شود از رخش مد نظرها، رشک شاخ گل شود!
1 مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
1 منعم بیا جهان را قسمت کنیم باهم خرجی زمال از ما، دخلش تمام از تو
1 ما از شکست خویش رخ یار دیده ایم این باغ را ز رخنه دیوار دیده ایم
1 بآزار غمت گفتم که: گیرم انتقام از خود! چه سازم؟ در ره عشق تو آزاری نمیباشد!
1 از دامن خود گرد جهان زود بر افشان ز آن پیش که از دامن او گرد تو خیزد