کدورت پاکطینت از واعظ قزوینی دیوان اشعار 121
1. کدورت پاکطینت را، صفای سینه میگردد
که خاکستر چراغ خانه آیینه میگردد
...
1. کدورت پاکطینت را، صفای سینه میگردد
که خاکستر چراغ خانه آیینه میگردد
...
1. چون بهله بصید دلم آن مست بر آرد
نی دل، که بتاراج جهان دست بر آرد
...
1. نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل
چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
...
1. عالمی پر شده از پرتو خورشید رخش
شرم او باز زما چشم رمیدن دارد
...
1. چو خاک تیره، مشو فرش در بیابانی
که گردباد چونی ریشه در زمین دارد!
...
1. زبون رود سخن نرم خصم از دل
چونان میده که از معده دیر میگذرد
...
1. آه گرمم چشمه خورشید را بی آب کرد
ناله خارا گدازم، کوه را سیلاب کرد
...
1. کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد
نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد
...
1. یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد
دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد
...
1. مبند دل به عطای جهان، که چون شبنم
هرآنچه شب دهدت، روز باز میگیرد!
...
1. تلاش تیرگی با آتش دل در نمیگیرد
که تیغ شعله هرگز رنگ خاکستر نمیگیرد
...
1. کشتی ام بسکه کند موج صفت رم ز کنار
ترسم آخر بکنار دگرم اندازد!
...