1 چون همه ز آن حق است، از چه بجود نازی دادن مال دنیاست، گرمی آب حمام
1 مبند دل به عطای جهان، که چون شبنم هرآنچه شب دهدت، روز باز میگیرد!
1 چو افروزد رخش، سوزد دل و دین چو در پا شد لبش، برخیز و بر چین
1 لبریز ساغرت زمی ناب گشته است؟ یا آتشی ز تاب رخت آب گشته است؟!
1 دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
1 هرکجا جلوه دهد شوخی او یکران را مفت چشمی است که سقا شود آن میدان را
1 چنان از صحبت گردنکشان گریزانم که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!
1 حضور میطلبی، دل به نیک و بد مگذار به ملک و مال جهان غیر دست رد مگذار
1 بیچارگان، بآه شهان را زبون کنند این تند بادها، چه علمها نگون کنند
1 ای آنکه محو خویش در آیینه گشتهای ما هم نهایم بیتو، به ما هم نگاه کن