مختصر تا نبود از واعظ قزوینی دیوان اشعار 145
1. مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول
بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
...
1. مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول
بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
...
1. زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را
همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد
...
1. بغیر از کنج تنهایی، دگر یاری نمیباشد
بغیر از دامن پر اشک، گلزاری نمی باشد
...
1. بآزار غمت گفتم که: گیرم انتقام از خود!
چه سازم؟ در ره عشق تو آزاری نمیباشد!
...
1. کسی از خمشی بهتر، خلق حسنی باشد؟
خاموشی اگر نبود، باری سخنی باشد!
...
1. پیری مگو مرا ز جوانی پدید شد
در راه مرگ، دیده عمرم سفید شد
...
1. دیده ام از بسکه حیران رخ دلدار شد
کاسه چشم از نگاهم کاسه مو دار شد
...
1. بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد
تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد
...
1. تنها نه ماه پیش رخت سر فگنده شد
تا شمع دید روی ترا، مرد و زنده شد!
...
1. شب فراق تو، بر خود حساب روز کنم
اگر سفیدیم از چشم انتظار دمد!
...
1. دلم چون نامه از حرفش فراموشی نمیداند
زبانم، چون زبان حال، خاموشی نمیداند
...
1. من رهرو راهی، که بمنزل نرساند
من دانه خاکی که بحاصل نرساند
...