1 میروم سوی وطن، حسرت به غربت میکشم کس نبیند آنچه من از دست فرقت میکشم!
1 ما را چو باز رشته جانها به دست اوست مانند بهله زندگی ما به دست اوست
1 گریه از کردار ما، مقبول جانان است وبس شبنم از گلشن، پسند مهر تابان است و بس
1 بود حرف دهن تنگ تو ناخوان ز آن رو کاتب صنع ز خط زیر و زر کرد آن را
1 تا نگردد کشته تیغش پس از من دیگری گرمی خونم گرفت آب از دم شمشیر او
1 ز بسکه راستییی در جهان نمی بینم براه هم نتوانم سپرد دشمن را
1 نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
1 بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد
1 عشاق تو، تا شمع صفت جان نگدازند در بزم صفا گردن دعوی نفرازند
1 تا خیال رخ او، شمع شب افروز من است مهر تابان، عرق ناصیه روز من است