1 گندم ز بیقراری ما از برای نان خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد!
1 خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد
1 حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!
1 برده است از بس بفکر آن نگار جانیم گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم
1 ز شرم باختن عمر، قد دوتاست مرا بیاد قد جوانی، بکف عصاست مرا
1 زیبد آن را درو درگاه، که از همت جود طاق دلهای گدایان بدرش طاقنماست
1 افتادگیم ساخته منظور نظرها دارد بزمین روی اگر چرخ برین است
1 گرمی بد گوهران، چندان ندارد اعتبار سنگ آتش میدهد اول گداز شیشه را
1 تو چشم روزگاری و، از هر کنارهای مژگانصفت به گرد تو حیران نگاهها
1 کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد