از نهال سرکشی، از واعظ قزوینی دیوان اشعار 181
1. از نهال سرکشی، بی عزتی حاصل شود
چون کند حاصل ترقی، قیمتش نازل شود
...
1. از نهال سرکشی، بی عزتی حاصل شود
چون کند حاصل ترقی، قیمتش نازل شود
...
1. از غمش دود نفسها، دسته سنبل شود
از رخش مد نظرها، رشک شاخ گل شود!
...
1. طرفه شهدی است خموشی، که ز شیرینی آن
چسبدم بسکه بهم لب، بسخن وا نشود!
...
1. گر پرتو جمال تو افتد بروی آب
از حیرت تو موج چو نقش نگین شود
...
1. ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود
ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود
...
1. سربلندان، مال صرف زیردستان میکنند
هرچه کوه از ابر میگیرد، بصحرا میدهد!
...
1. ز غفلت، مردمان را پند گفتن خوش نمیآید
چو مست خواب را بیدار کردن خوش نمیآید
...
1. رسیده ضعف بجایی که همچو پنجه بط
نگه ز پرده چشمم برون نمیآید
...
1. همین از نعمت وصلت نصیب سینهچاکان بس
که گاهی دامن زلفت به دست شانه میآید
...
1. روزگاری که منش سر بقدم میسودم
زلف او در عدم آباد کمر میگردید
...
1. کهن پیر گردون به موی سفید
دگر شانه از پنجه خور کشید
...
1. عیب باشد مشرب طفلانه با موی سفید
شوخی از پیران بود چون عشوه ز ابروی سفید
...