1 ای بهار ناز بهر زینت گلها بیا! سیر دریا آرزو داری به چشم ما بیا!
2 کردهام دور از رخت تمهید سامان جنون ای سویدای دلم را دافع سودا بیا!
3 از وفا داریم هر دم آرزوی مقدمت هر بن مو چشم امید است سوی ما بیا!
4 کی بود بیمی به ما زین سستمغزان دغل گر بیایی جانب ما سخت بیپروا بیا!
1 ماه در پیش رخت یک لمعه باشد از سراب گل ز دیوان جمالت یک ورق از صد کتاب
2 فکر زلفت داشتم شوقت به دل زد آتشی سوختم چندان که پیچیدم به خود زین پیچ و تاب
3 عارضی چون مهر داری زآه ما غافل مباش تا نگردد آفتابت تیره از جوش سحاب
4 از دل زاهد نباشد بهره کنز عشق را شاه را حاصل نگردد مال از ملک خراب
1 بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد
2 روم هر دم به یاد آتش رخسارهاش از خود شکست رنگ من آهنگ پرواز شرر دارد
3 خوشم چون شانه از مضمون فکر تام گیسویش که دامان خیالم رتبه جیب سحر دارد
4 به راه انتظارش بسته محمل ناقه هوشم پریدنهای رنگم ساز آهنگ سفر دارد
1 حنا از خون مردم بسته دستت شده گلگون دو لعل میْپرستت
2 به قتل عاشقان تیغ دو ابروت ز مژگان صف کشیده چشم مستت
3 به ما کلک قضا عشقت نوشته مرا عاشق تو معشوق از الستت
4 جهان حسن را شاهی مسلم تو را گردید از طرز نشستت
1 هر لحظه به دل از مژهات زخم خدنگ است ابروی کمان تو مگر کار فرنگ است؟!
2 مشهور بود گل به چمن گر چه به خوبی از خجلت رخسار تو از رنگ به رنگ است
3 احوال مرا دیدی و رحم تو نیامد دل نیست مگر در بغلت قطعه سنگ است؟!
4 دود غم محنت نکند تیره دلم را این آیینه آن نیست که او قابل زنگ است!
1 یکسر شرار عشقم و آهم زبانه است آیینهدار دردم و حیرت بهانه است
2 خرمن کنید دانه گوهر ز اشک من در هر طرف که سیل سرشکم روانه است
3 ای ناخدا تو لنگر کشتی ز صبر کن بحر محیط عشق بیکرانه است!
4 ما عاشقیم و شهره آفاق گشتهایم از ما بسی به عالم امکان فسانه است
1 تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
2 نیست اندر ساز قانون دل ما نغمهای عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
3 میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد در اشکم از یتیمی تا به نیستان آشناست
4 میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد در اشکم از یتیمی تا به نیسان آشناست
1 هرکه نوشد از قضا گر جام مشحون تو را میکند درس ادب نیرنگ افسون تو را
2 در طریق عشق اندر وسعتآباد جنون نگذرد غیر از سمند وهم هامون تو را!
3 سرو اندر باغ سر در پای شمشاد افکند گر ببیند طره گیسوی واژون تو را!
4 شبنم خجلت شود کوه بدخشان تا ابد بشنود وصف حدیث لعل میگون تو را!
1 هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
2 حسن خوبان را جلا باشد نگاه عاشقان اعتباری نیست اینجا شمع بیپروانه را!
3 الفتی دارد خیال مار گیسویش به دل گنج بسیار است گویا خاک این ویرانه را!
4 از سر سودای زلف او چنان سازم گذر ای فسونگر با که میگویی تو این افسانه را؟!
1 بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا کردهاند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!
2 غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا
3 آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم نیست جز خشکی تقاضا طبع بادام مرا!
4 در دل عاشق نباشد رتبه پست و بلند فرق چون آیینه از در کی بود بام مرا؟!