هر کرا دل محو آن آیینهرخسار از طغرل احراری غزل 119
1. هر کرا دل محو آن آیینهرخسار شد
جلوه آیینه او شوخی دیدار شد
...
1. هر کرا دل محو آن آیینهرخسار شد
جلوه آیینه او شوخی دیدار شد
...
1. هر کرا چشم تو صهبا میکشد
دست از دنیا و عقبی میکشد
...
1. از تبسم لعل او تا نشئه از مل میکشد
چهره مینا عرق از شرم قلقل میکشد
...
1. تا کمند زلف او صد دل به یک مو میکشد
بار منت مرغ دل از خال هندو میکشد
...
1. کتاب عارضش را تا سواد خط نمایان شد
ز مضمون براتش مور مهمان سلیمان شد
...
1. آه از دور فلک یک لحظه بر کامم نشد
آه از دور فلک یک لحظه بر کامم نشد
...
1. ماه سیماندام من هرچند عالیجاه شد
پیکرم سیماب، کارم آه، رنگم کاه شد
...
1. ماه من امروز در مصر ملاحت شاه شد
یوسف از شرم جمال او به زیر چاه شد
...
1. تا نزاکت زان خرام قد دلجو میچکد
از حیا سرو آب گشته بر لب جو میچکد
...
1. به اوج دلبری روی تو تا ماه تمام آمد
هلال ابرویت در چشم من عید صیام آمد
...
1. شبی در خاطرم زلف تو آمد
خیال نافه از یادم برآمد
...
1. خوبرویان شیوه حیرت شعارم کردهاند
همچو نقش پا به خود آیینهدارم کردهاند
...