غبار سرمه تا در خانه چشمش از طغرل احراری غزل 108
1. غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد
سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد
...
1. غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد
سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد
...
1. تا کلک صنع چشم تو سرمشق ناز کرد
همچون تذرو ناز تو در چشم باز کرد
...
1. آتش عشق که خاکم تحفه بر باد آورد
ننگ هستی آبروی نیستی یاد آورد؟!
...
1. رنگ رخسار تو از رخسار گل ننگ آورد
گل اگر روی تو بیند رنگ از رنگ آورد
...
1. مانی چین نقش مطبوع تو در چین آورد
چین زلفت چین غم بر جبهه چین آورد
...
1. غنچه از لعل تو سبق گیرد
در و یاقوت در طبق گیرد
...
1. شهابآسا نگاهم از سپهر دیده میتازد
تماشا در بساط عارضش شطرنج میبازد
...
1. زلف مشکین تا به دور ماه رویش هاله زد
شور طوفان از نوایم در نیستان ناله زد
...
1. مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
...
1. مرا عشق تو تا سرمایه دنیا و دین باشد
ازآن از دین و دنیا حاصل عمرم همین باشد
...
1. هر کرا زلف عنبرین باشد
مار در گنج او قرین باشد
...