1 اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!
2 به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!
3 به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن خلل از سایه مو میرسد موی میانش را!
4 نخندد غنچه در گلشن ز حسرت خون دل گردد اگر در باغ ناگه بشنود وصف دهانش را!
1 خاکساری بس که ما را شهپر بال رساست گرد ما را از ضعیفی خانه بر دوش هواست
2 سایه از افتادگی خورشید دارد در بغل دستگاه مفلسی را اعتبار کیمیاست
3 تا توانی کار اندر مزرع دل تخم اشک دانه این کشت را ز ابر کرم نشو و نماست
4 هرکجا باشد همان لیلی بود منظور او در دل مجنون مگر آیینه گیتینماست؟!
1 حزین منشین که نوروز بهار است جهان چون خضر خطت سبزهزار است
2 بهار افروخت زینت در گلستان محل فیض سیر گلعذار است
3 گل و سنبل پریشان از صبا شد فراز و شیب صحرا لالهزار است
4 به یک سو نوحهگر قمری ز کوکو نوای بلبل و صوت هزار است
1 ندانم ساغر عشرت کرا سرشار میگردد که امشب چشم ساقی چون قدح بیدار میگردد!
2 رگ دست مریض عشق دارد شوخی دیگر فلاطون از خمار نبض او بیمار میگردد
3 بلندیهای سرو از پستی اقبال قمری شد نباشد آه بلبل در چمن گل خوار میگردد
4 خیال طره لیلی بود زنجیر پای او اگر مجنون ما در کوچه و بازار میگردد
1 غنچه از لعل تو سبق گیرد در و یاقوت در طبق گیرد
2 چشمت از خون باده بسته حنا باج از سرخی شفق گیرد
3 نزد تحریر وصل کلک مرا شهد مضمون دماغ شق گیرد
4 عاشق از لعل تو به خضر خط دعوی بوسه کرده حق گیرد
1 عرض حاجت میکند دل خسرو ناز تو را، نیست قانون محبت پرده ساز تو را!
2 چون کبوتر بسمل شوق تپیدن میشود از قضا هرکس که بیند چشم شهباز تو را
3 رمز چشمت این بود نبود نمودن بعد ازین محرم اسرار خود آن چشم غماز تو را!
4 در فن احیا ز شرم عجز ننشیند دگر گر مسیحا بشنود آیین اعجاز تو را!
1 سرخط مشق جنون زلف پریشان کیست؟! سرمه بخت سیه نرگس فتان کیست؟!
2 گر نه خدنگ تو را سینه من شد هدف بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟!
3 ضبط عنان نفس بس که مرا مشکل است هیچ ندانم که دل در خط فرمان کیست؟!
4 عکس تو نبود اگر بر دل من جلوهگر دیده آیینهام این همه حیران کیست؟!
1 اگر اینست با خوبان عالم آشناییها توان کردن چو نی فریاد از دست جداییها
2 نآمد زورق من در کنار ساحل وصلش به بحر عشق هر چندی که کردم ناخداییها!
3 توان دریافت از مضمون من کوتاهی فکرم که نخلش را مثل کردم به شمشاد از رساییها
4 به روی خویش تا کردی دچار آیینه حیرانم که جوهر را نمیزیبد جلا از خودنماییها!
1 اگر شمع دلیل الفت ما رهنما گردد پر پروانه را خاصیت بال هما گردد
2 گرین باشد سلوک سر خط محراب ابرویش قد ماه نو از بهر سجود او دو تا گردد
3 به غیر از ناله کی باشد ورای ناقه هوشم شکست رنگ من گر محمل راه صدا گردد!
4 اگرچه رفت چون رنگ حنا دامانش از دستم بدین شادم که پایش را سرشک من حنا گردد
1 شوخ بیباکی که کرده خانه مردم خراب تیغ ابرویش برای قتل من دارد شتاب
2 مانی از بهر هوای صورت زیبای او چون فلک سرگشته افتادست تا یومالحساب
3 سوخت مغز استخوان در سینهام از عشق او کشور دل را بود از دست حسن او عذاب
4 آنقدر کلک قضا نازید هنگام رقم کز میان خوبرویان تا تو را کرد انتخاب