1 اگرچه دورم از نظاره رخسار یار امشب بود لوح خیال ابروی او در کنار امشب
2 نیم آسوده شوقش دمی از اضطراب دل پر پروانه دارد دود شمع انتظار امشب
3 اگر چندی که بودم دوش مست باده وصلش ولی دارد سرم از هجر او رنج خمار امشب
4 به یک نظاره از شرع محبت داد این فتوا فقیه عشق اندر حرمت بوس و کنار امشب
1 هرکس که گل چید از گلشن شب افتاد نانش در روغن شب
2 چون عقد پروین حاصل توان کرد گر خوشه چینی از خرمن شب؟!
3 دادست زینت خیاط قدرت از تکمه زر پیراهن شب
4 ره میتوانی بردن به مقصد در زیرت آید گر توسن شب
1 میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب شاخ گل چون تخت جم باشد برای عندلیب
2 در چمن امروز در دربار شاهنشاه گل هیچ کس را نیست گستاخی سوای عندلیب!
3 با همه خواری نگردد دور از طرف چمن آفرین بر عهد میثاق و وفای عندلیب!
4 گر بود صد زیر و بم در نغمه موسیقار را کی نشیند در سلوک ناله جای عندلیب؟!
1 نغمه عشاق باشد در نوای عندلیب نیست غیر از دیدن گل مدعای عندلیب
2 ساربان رنگ گلشن دارد آهنگ سفر کی بود در محمل او جز درای عندلیب؟!
3 ترسم از الفتپرستیهای ساز نغمهاش کش خلد در پای گل خار از صدای عندلیب
4 بس که شد محنتکش شوق تماشاهای گل گشته خم از بار غم قد دوتای عندلیب
1 حنا از خون مردم بسته دستت شده گلگون دو لعل میْپرستت
2 به قتل عاشقان تیغ دو ابروت ز مژگان صف کشیده چشم مستت
3 به ما کلک قضا عشقت نوشته مرا عاشق تو معشوق از الستت
4 جهان حسن را شاهی مسلم تو را گردید از طرز نشستت
1 زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
2 چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
3 نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش اگر ریزد به هر جا قطرهای از خون نخچیرت
4 وجوب سرنوشت خامه نی نیست بشکستن درستی نیست ممکن در قلم انشای تصویرت
1 حیات طغرل از عشق حبیب است جفای طغرل از دست رقیب است
2 بود طغرل اسیر زلف جانان به طغرل هرچه آید یا نصیب است
3 دمی آ سوی بیماران عشقت که بیمار انتظار اندر طبیب است
4 بیا ای جان به استقبال بیرون که جانان سوی ما آید قریب است
1 اگر دل محو آن رخسار زیباست ز جوهر موج این آیینه دریاست
2 ندارد داغدار عشق قدری وطن با لاله اندر کوه و صحراست
3 مشو در مهر امکان همچو شبنم جهان در سایه این بال عنقاست
4 به وقت عجز دشمن دوست گردد به زانوی سکندر فرق داراست
1 هر کرا شوخ پریرخسار است ساغر عشرت او سرشار است
2 زاهدی را که صفا در دل نیست سبحه او نه کم از زنار است
3 زلف او دیدم و گفتم در دل هرکجا گنج بود گر مار است
4 از لبش وقت سخن در بارد لعل او را ز بدخشان عار است
1 حزین منشین که نوروز بهار است جهان چون خضر خطت سبزهزار است
2 بهار افروخت زینت در گلستان محل فیض سیر گلعذار است
3 گل و سنبل پریشان از صبا شد فراز و شیب صحرا لالهزار است
4 به یک سو نوحهگر قمری ز کوکو نوای بلبل و صوت هزار است