1 گر قضا با من نویسد محنت ایام را التیام زخم سازم پنجه ضرغام را
2 در بیابانی که مرغ وحشت ما پر زند خون بسمل دانه گردد حلقههای دام را
3 از تپش دارد نوید بوی وصل او دلم بال جبریل است گویا شوخی الهام را
4 هیچ نخلی نیست اندر باغ امکان بیثمر شهرت رستم نماید زنده روح سام را
1 هرکس که گل چید از گلشن شب افتاد نانش در روغن شب
2 چون عقد پروین حاصل توان کرد گر خوشه چینی از خرمن شب؟!
3 دادست زینت خیاط قدرت از تکمه زر پیراهن شب
4 ره میتوانی بردن به مقصد در زیرت آید گر توسن شب
1 فرصت عهد جهان از صبح هستی یک دم است رنگ و بوی باغ امکان همچو مهر شبنم است
2 برگ گل در باغ از باد خزان تاراج شد در بر بلبل نگر اکنون لباس ماتم است!
3 در نوای پرده عشاق ما مضراب نیست نغمه ساز محبت بس که بی زیر و بم است
4 من شهید ابرویم با جوهر تیغش قسم سرخط بختم نگون چون نام اندر خاتم است
1 میکنم جان در غم او کندن جانم عبث در وفایش عهد کردم عهد و پیمانم عبث!
2 نالهام بشنید و تأثیری به گوش او نکرد از فراقش گریه و فریاد و افغانم عبث!
3 دانه اشکم نشد سرسبز در باغ امید در رهش شد قطرههای چشم گریانم عبث
4 نیست از عشقش مرا سرمایه جز سامان غم لیک در هجران او تمهید سامانم عبث!
1 پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت
2 بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت
3 بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد سری کو تا بود خالی ز سودای تمنایت؟!
4 روی دور از برم، جان از تنم آید برون آن دم بیا تا جان دمد در تن ز طرز آمدنهایت!
1 هرکس که باشد همخانه صبح چون مهر گردد پروانه صبح
2 دارد ز مستی چون بحر مواج اندر دهن کف دیوانه صبح
3 در آخر شب زنهار گویید با گوش خورشید افسانه صبح
4 مشاطه را گو سازد مطرا گیسوی شب را از شانه صبح
1 تیری که از کمان نگاه تو جسته است چون ناوک فراق دل ما شکسته است
2 صیاد تیرافکن و آهوست چشم تو این طرفه آهویی که با مردم نشسته است!
3 کس نیست در جهان که نباشد اسیر تو یک دل ز بند حلقه زلفت نرسته است!
4 تا کردهایم یاد کمان دو ابرویت پیکان غم به سینه ما دستهدسته است
1 مانی چین نقش مطبوع تو در چین آورد چین زلفت چین غم بر جبهه چین آورد
2 یوسف مصر ملاحت چین ابروی تو دید چین بر ابرو زد که این ابرو به ماچین آورد
3 رام سازد خال هندوی تو هندو را به دین این عجب هندو که دین خویش بر دین آورد!
4 زیر بار عشق تو قدی که میگردد دوتا کوه البرز و جبال نو به تحسین آورد
1 بس که بیرنگی درین گلشن دلیل رنگ اوست عرض جوهر صیقل آیینه را از زنگ اوست
2 میزند هر لحظه دم از موج طوفان بقا شوخی خون شهیدان از حنای چنگ اوست
3 تا نگردد سوده از رفتار پای توسنش حلقه چشمم کنون نعل سم شبرنگ اوست
4 نیستم آسوده هیچ از سنگباران رقیب بر سرم سنگی که میآید همه از سنگ اوست!
1 حیات طغرل از عشق حبیب است جفای طغرل از دست رقیب است
2 بود طغرل اسیر زلف جانان به طغرل هرچه آید یا نصیب است
3 دمی آ سوی بیماران عشقت که بیمار انتظار اندر طبیب است
4 بیا ای جان به استقبال بیرون که جانان سوی ما آید قریب است