1 عمرها شد میزنم در راه عشقش گامها رفتن رنگ است از ما بستن احرامها
2 اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است فال فرصت میزند هر دم صدای جامها
3 سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست انقلاب رنگ دارد گردش ایامها!
4 دارد الهام تسلی از تپش ذوق دلم شهیر جبریل باشد شوخی پیغامها
1 اگر اینست با خوبان عالم آشناییها توان کردن چو نی فریاد از دست جداییها
2 نآمد زورق من در کنار ساحل وصلش به بحر عشق هر چندی که کردم ناخداییها!
3 توان دریافت از مضمون من کوتاهی فکرم که نخلش را مثل کردم به شمشاد از رساییها
4 به روی خویش تا کردی دچار آیینه حیرانم که جوهر را نمیزیبد جلا از خودنماییها!
1 ز خود بسیار دور افتادم از معنی قرینیها مرا سرمشق حیرانیست اکنون موی چینیها
2 توان در مزرع باغ جهان گل از ادب چیدن که صد خرمن نمایی حاصل ازین خوشهچینیها
3 مرادی کی بود غیر از تسلیبخش آرامش نباشد بهره لیلی را ازین محملنشینیها!
4 ز شرم آن که فردا محرم مهر بتان باشی به شبنم غوطه زن امروز از خجلت جبینیها
1 ای بهار ناز بهر زینت گلها بیا! سیر دریا آرزو داری به چشم ما بیا!
2 کردهام دور از رخت تمهید سامان جنون ای سویدای دلم را دافع سودا بیا!
3 از وفا داریم هر دم آرزوی مقدمت هر بن مو چشم امید است سوی ما بیا!
4 کی بود بیمی به ما زین سستمغزان دغل گر بیایی جانب ما سخت بیپروا بیا!
1 ای ز رخسار تو گل شرمنده در گلزارها وز خرامت آب را زنجیر حیرانی به پا!
2 دم به دم سوی تو قلاب محبت میکشد جز دلیل عشق نبود کس به سویت رهنما
3 نیست غیر از مد آه خود عصای دگرم قامتم شد زیر بار محنت عشقت دو تا
4 من شهید تیغ هجرم سوی من گامی بزن کاش از خونم بود اندر کف پایت حنا!
1 سنبل از آشفتگی زلف کژت یک پیچ و تاب مصحف روی توام تفسیر دارد صد کتاب
2 یوسف از شرم جمالت محو زندان گشته است ای جمال عالمآرای تو روشن ز آفتاب!
3 در تمنای وصالت دین و دل بر باد شد عاقبت دستم به دامان تو در یومالحساب!
4 جام می با غیر مینوشی تو ای رعنا چرا؟! ز آتش حسرت دل و جان مرا سازی کباب!
1 شوخ بیباکی که کرده خانه مردم خراب تیغ ابرویش برای قتل من دارد شتاب
2 مانی از بهر هوای صورت زیبای او چون فلک سرگشته افتادست تا یومالحساب
3 سوخت مغز استخوان در سینهام از عشق او کشور دل را بود از دست حسن او عذاب
4 آنقدر کلک قضا نازید هنگام رقم کز میان خوبرویان تا تو را کرد انتخاب
1 مینماید بر لب جو عکس ماه من در آب میتوان از ماه تا ماهی همه بودن در آب
2 نیست سودی سفله را از صحبت روشندلان سخت رسر، میشود آید اگر آهن در آب!
3 گفت زاهد خویش را در خواب دیدم در برش گفتمش تعبیر خواب خود بگو روشن در آب!
4 در تلاش عکس یک رو صد گریبان پاره شد کی به آسانی رسد آیینه را دامن در آب؟!
1 ماه در پیش رخت یک لمعه باشد از سراب گل ز دیوان جمالت یک ورق از صد کتاب
2 فکر زلفت داشتم شوقت به دل زد آتشی سوختم چندان که پیچیدم به خود زین پیچ و تاب
3 عارضی چون مهر داری زآه ما غافل مباش تا نگردد آفتابت تیره از جوش سحاب
4 از دل زاهد نباشد بهره کنز عشق را شاه را حاصل نگردد مال از ملک خراب
1 میبرد لعل لب او نشئه از موج شراب میکشد دامان زلفش از گریبان گلاب
2 لمعه برق رخش هر دم به عشاق آن کند در بیابان تشنه را تشویش نیرنگ سراب
3 هر زمان دل آرزوی آب تیغت میکند تا به کی شمشیر احسان تو باشد در قراب؟!
4 توشه لخت جگر دارم به راهت دود غم میزند فواره ترسم تیره گردد این کباب