هرکه در دشت جنون بیند من از طغرل احراری غزل 24
1. هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را
کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
...
1. هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را
کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
...
1. تا ز عکس خویش کردی سرفراز آیینه را
باشد اندر روی تو روی نیاز آیینه را
...
1. برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را
کرد نقشی به دلم خط پریشانی را
...
1. نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را
که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را
...
1. ندارد میل الفت وضع آزادیپسند ما
بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما
...
1. بس که در کوه بلا همسنگ فرهادیم ما
شیشه جمعیت خیل پریزادیم ما!
...
1. از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما
ریشه نخل امید از چشم تر داریم ما
...
1. تا به رخسار چو ماه او نظر داریم ما
یک جهان آیینه از جوهر به بر داریم ما!
...
1. قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما
نغمهای از ساز دل بی زیر و بم داریم ما
...
1. بس که چون عنقا ز خاطرها فراموشیم ما
گر جهان از ما نپوشد چشم میپوشیم ما!
...
1. هر کرا باشد گذر بر کلبه احزان ما
نشکند جز قرص مه نانی دگر از خوان ما
...
1. چون نی گرفته ملک جهان را فغان ما
نبود به غیر ناله متاع دکان ما
...