1 آفرین شست خدنگ چشم زهگیر تو را کز دو صد دل بگذراند ناوک تیر تو را!
2 بند سودای غم یوسف زلیخا کی شدی گر بدیدی پیچ و تاب زلف زنجیر تو را؟!
3 رمز سامان تغافل آنقدر فهمیدهام کرده استاد ازل از نام تخمیر تو را!
4 جان کند بهزاد از راه تحیر تا ابد هرکجا بیند اگر او نقش تصویر تو را!
1 عرض حاجت میکند دل خسرو ناز تو را، نیست قانون محبت پرده ساز تو را!
2 چون کبوتر بسمل شوق تپیدن میشود از قضا هرکس که بیند چشم شهباز تو را
3 رمز چشمت این بود نبود نمودن بعد ازین محرم اسرار خود آن چشم غماز تو را!
4 در فن احیا ز شرم عجز ننشیند دگر گر مسیحا بشنود آیین اعجاز تو را!
1 هرکه نوشد از قضا گر جام مشحون تو را میکند درس ادب نیرنگ افسون تو را
2 در طریق عشق اندر وسعتآباد جنون نگذرد غیر از سمند وهم هامون تو را!
3 سرو اندر باغ سر در پای شمشاد افکند گر ببیند طره گیسوی واژون تو را!
4 شبنم خجلت شود کوه بدخشان تا ابد بشنود وصف حدیث لعل میگون تو را!
1 تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را
2 سرمه از بخت سیه در کام فریاد من است از سپند ما شنیدن نیست هرگز ناله را!
3 داغ سودای خیال وصل تو بردم به خاک مینبینی در مزار من به غیر از لاله را!
4 جان دهد چون معجز عیسی به هنگام سخن لهجه لعل لب او مرده صدساله را!
1 هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
2 حسن خوبان را جلا باشد نگاه عاشقان اعتباری نیست اینجا شمع بیپروانه را!
3 الفتی دارد خیال مار گیسویش به دل گنج بسیار است گویا خاک این ویرانه را!
4 از سر سودای زلف او چنان سازم گذر ای فسونگر با که میگویی تو این افسانه را؟!
1 تا ز عکس خویش کردی سرفراز آیینه را باشد اندر روی تو روی نیاز آیینه را
2 دیده شد تا محرم نظاره رخسار تو حیرت ما کرد آخر ترکتاز آیینه را
3 شمعسان پروانه عکس خود آرد در بغل گر همین باشد غم سوز و گداز آیینه را
4 آنقدر فهمیدهام از صورت تحقیق دل در حقیقت نیست آیین مجاز آیینه را!
1 برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را کرد نقشی به دلم خط پریشانی را
2 غنچهاش خندد اگر هیچ نباشد قدری پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!
3 گیر از طره او سرخط آشفتهدلی نیست استاد دگر درس پریشانی را!
4 عشق میخواهی؟ شو از بند تعلق آزاد! رگ گل خار بود بلبل زندانی را!
1 نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را
2 به نرد مهره غم اسپ مقصد را ز فرزین کن ز کشت بیاثر حاصل نباشد دانهرانی را!
3 غم و شادی به عالم تو امین یک بم و زیرند که در پی شام ناکامیست صبح کامرانی را
4 به طور قرب دل کس را نباشد محرم رازی که نتواند کسی در وادی ایمن شبانی را!
1 ندارد میل الفت وضع آزادیپسند ما بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما
2 صدای محمل راه نفس شد اضطراب دل به غیر از ناله کی خیزد دگر درد از سپند ما؟!
3 لب شیرین چو خسرو سرنوشت خامه ما شد شکر ریزد سراپا همچو نی از بند بند ما!
4 محیط یک جهان معنی شدیم امروز در عالم صدای کوس نوبت میزند کوه پهند ما
1 بس که در کوه بلا همسنگ فرهادیم ما شیشه جمعیت خیل پریزادیم ما!
2 قصر بنیاد دل ما لایق تعمیر نیست مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما!
3 آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خواندهایم پای تا سر همچو تار ساز فریادیم ما!
4 آب تیغش را اگر اینست چون آتش اثر عاقبت همچون غبار خاک بر بادیم ما!