1 قامت دلجوی او سرو گلستان کیست؟! عارض تابان او شمع شبستان کیست؟!
2 گر نبود تیر او سوی منش دم به دم بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟!
3 باد صبا میبرد قافله بر قافله سلسله مشک را زلف پریشان کیست؟!
4 خنده به گل میزند وقت تماشا به باغ غنچه لعل لبش از چمنستان کیست؟!
1 دارم هوای عشق تو عمریست بر سرا بهر خدا ز راه وفا هیچ نگذرا!
2 در ملک عشق مسند شاهی گزیدهام تا کردهام ز نقش کف پات افسرا!
3 هر مدعی به دعوی عشقت نه صادق است دارم ز رنگ زرد بهر تو محضرا!
4 مرغ دلم به سوی تو پرواز میکند باشد رسا به شوق وصال تو شهپرا!
1 هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!
2 از خیال قامتش اکنون عصا میبایدم بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا
3 از کدامین زمرهام یارب که در بزم وجود جز سر زانو عروسی نیست آغوش مرا؟!
4 ای که میخواهی به سلک بندگان درگهش حلقهای غیر از خم زلفش مکن گوش مرا!
1 نغمه عشاق باشد در نوای عندلیب نیست غیر از دیدن گل مدعای عندلیب
2 ساربان رنگ گلشن دارد آهنگ سفر کی بود در محمل او جز درای عندلیب؟!
3 ترسم از الفتپرستیهای ساز نغمهاش کش خلد در پای گل خار از صدای عندلیب
4 بس که شد محنتکش شوق تماشاهای گل گشته خم از بار غم قد دوتای عندلیب
1 ای ز رخسار تو گل شرمنده در گلزارها وز خرامت آب را زنجیر حیرانی به پا!
2 دم به دم سوی تو قلاب محبت میکشد جز دلیل عشق نبود کس به سویت رهنما
3 نیست غیر از مد آه خود عصای دگرم قامتم شد زیر بار محنت عشقت دو تا
4 من شهید تیغ هجرم سوی من گامی بزن کاش از خونم بود اندر کف پایت حنا!
1 میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب شاخ گل چون تخت جم باشد برای عندلیب
2 در چمن امروز در دربار شاهنشاه گل هیچ کس را نیست گستاخی سوای عندلیب!
3 با همه خواری نگردد دور از طرف چمن آفرین بر عهد میثاق و وفای عندلیب!
4 گر بود صد زیر و بم در نغمه موسیقار را کی نشیند در سلوک ناله جای عندلیب؟!
1 ساقیا باده ده بهار گذشت رونق عیش روزگار گذشت!
2 در میخانه و سر خم را باز کن وقت انتظار گذشت!
3 آنچه داری بریز در جامم دردسر بیحد از خمار گذشت!
4 شاهد گل ز بوستان امروز توسن باد را سوار گذشت
1 گر خرامد آن پریرو جانب گلزارها شور محشر میشود در کوچه و بازارها
2 هر نفس در خانه دل نقش تصویرش بود با پری هائل نمیگردد در و دیوارها
3 گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال بهر دفع نبض هجران میکنم تومارها!
4 در طریق عشق جز وحشت نمیباشد دلیل این سخن را من شنیدستم ز مجنون بارها!
1 غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد
2 نسیم طره پر پیچ و تاب عنبرآسایش به دست قاصد باد صبا مشک ختن دارد
3 هزاران باغ گلشن در غبار مقدمش ندهم که نقش خاک پایش آب و رنگ صد چمن دارد
4 دهان غنچهاش چون حقه سربسته میبینم که هنگام تکلم لعل او در عدن دارد
1 رندیم ما و بوقلمونی شعار ماست رسوا شدن میان کسان اعتبار ماست
2 ما پیروان پیر خرابات می شویم بیخود شدن به گوشه میخانه کار ماست
3 زلف سیه که گرد رخ یار دیدهاید آن پیچ و تاب حلقه دود شرار ماست
4 از بهر یار طعنه اغیار میکشیم با یار ما نظر نکند هر که یار ماست