بنای عشق گرت هست خانه ویران از طغرل احراری غزل 191
1. بنای عشق گرت هست خانه ویران باش
نوای ساز فراقت بود نیستان باش
...
1. بنای عشق گرت هست خانه ویران باش
نوای ساز فراقت بود نیستان باش
...
1. هرکه را باشد چو من گر شوخ سیمینغبغبش
در جهان نبود به غیر از شادکامی مشربش!
...
1. شهادت بسملم از یک نگاه چشم مستستش
اجل در خاطرم نآید ز لعل میْپرستستش
...
1. ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش
...
1. اگر بر قاصد نظاره بخشد رخصت بارش
بساط خرمن هستی بسوزد برق دیدارش
...
1. هر کرا گر دلبرش باشد نباشد دل برش
دل برش باشد فدا آنجا که باشد دلبرش
...
1. ندانم گرمی خونی که دارد رنگ تأثیرش
که جوهر گل کند آیینهسان از آب شمشیرش
...
1. چه خاصیت بود یارب نصیب چشم زهگیرش
که در پرواز میآید دل از شوق پر تیرش؟!
...
1. هر کس که پر از باده عشق است ایاغش
جز بوی گل عیش نباشد به دماغش
...
1. بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش
فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش
...
1. دمد صبح امید من اگر از شام هجرانش
نگه خورشید خرمن میکند از روی تابانش
...
1. چه امکان است گردد از دلم بیرون تمنایش
که باشد صورتم آیینهسان محو تماشایش
...