ای عارض گلگون تو از باده از طغرل احراری غزل 179
1. ای عارض گلگون تو از باده گهرریز
شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز
...
1. ای عارض گلگون تو از باده گهرریز
شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز
...
1. هرچه جز عشقش مرا عار است و بس
مدعا از یاریام یار است و بس
...
1. از تبسم لعل او چون غنچه خندان است و بس
بر جراحتهای قلبم یک نمکدان است و بس
...
1. بر رخش آیینه را یک چشم حیران است و بس
جوهر دل را غرض نیرنگ امکان است و بس
...
1. با زخم تغافل ز لب یار دوا پرس
ز ابروی کجش واقعه قد دو تا پرس
...
1. آهنگ کوهسار تو از گوش کر مپرس
تشویش پای آبله از نیشتر مپرس!
...
1. میروم از خویش هر ساعت ز دنبال نفس
محمل ما را بود ساز شکست دل جرس
...
1. یک نگاه از چشم مخمورش تو را باشد هوس
عرض مطلب کن مباد افتد قبول ملتمس
...
1. ز خون دیده من نامه به یار نویس
به جای مهر که آمد تو انتظار نویس
...
1. گر زیان ظاهر نمایی در خیال سود باش
یأس تا کی بر امید چهره مقصود باش!
...
1. گر نهای صندل برو درد سر خمار باش
مهره نتوانی شدن باری تو زهر مار باش!
...
1. چند روزی بر بنای طاق غم معمار باش
یا در امید شو یا صورت دیوار باش!
...