1 کدام شب که فغانم بآسمان نرسد خدا کند که ز دوری کسی بجان نرسد
2 از آن همیشه ترا سر بر آستان دارم که پای غیر برین خاک آستان نرسد
3 من و گلی که زبس سرکشی درین گلشن بشاخ گلبن او دست باغبان نرسد
4 هزار شکوه گر از دوست باشدت بر دل نهفته دار که شرطست بر زبان نرسد
1 زبامی چو بینم که ماهی برآید بیاد توام از دل آهی برآید
2 زدل هر دمم گرنه آهی برآید کی از کنج چشمش نگاهی برآید
3 ندارد ملک چون سرداد خواهان چه از ناله دادخواهی برآید
4 بسی تیره روزم، بود کز کناری شبم را فروزنده ماهی برآید
1 مرا کام دل گر زیاری برآید خوشم، گر پس روزگاری برآید
2 زهم گر بر آید دو عالم چه پروا مبادا که یاری ز یاری برآید
3 بما چند کاوش، حذر کن ز آهی که از سینه دلفگاری برآید
4 فکندیم کشتی ببحری و مشکل کزو پاره ای از کناری برآید
1 میرود از خویش دل چون دیده حیران میشود ای خوش آن عاشق که محو روی جانان میشود
2 دور از انصافست کز بهر دعا برداشتن آشنا دستی که با چاک گریبان میشود
3 از شکفتن میرود بر باد گلهای چمن گریه میآید مرا بر هرکه خندان میشود
4 در جهان بخت سیه روشندلان را لازمست تیره چون گردید شب اختر نمایان میشود
1 تا بدلجوئی من لعل تو خندان نشود خاطرم جمع از آن زلف پریشان نشود
2 افتد از آب چو گوهر ز صفا می افتد جای رحمست بر آن دیده که گریان نشود
3 آنکه از محنت هجر تو مرا گریان کرد دارم امید که از وصل تو خندان نشود
4 خاکبازی برهت نیست مسلم بکسی که بخاک از ستم عشق تو یکسان نشود
1 هرگز بیاد ما زر و گوهر نمی رسد ما را بیغیر یار بخاطر نمی رسد
2 اشگی بدیده کی رسد از گرمی جگر از شیشه این شراب بساغر نمی رسد
3 در پیش ما که بی سروسامان عالمیم دردسری بمنت افسر نمی رسد
4 دل معرفت ز عشق پذیرد که آینه روشنگری چو نیست بجوهر نمی رسد
1 گفتی از جور فراقت چه بمن می گذرد آنچه از باد خزانی بچمن می گذرد
2 خونم از شوق بجوش آمده ای همسفران تا کجا حرف عزیزان وطن می گذرد
3 بسراغم همه جا گریه کنان می آئی گر بدانی که بغربت چه بمن می گذرد
4 طرفه راهیست ره عشق که هر کس سرکرد از غم جان و ز اندیشه تن می گذرد
1 قسمتم کاش بآنکوی کشد دیگر بار که از آن مرحله من دل نگران بستم بار
2 بتو محتاج چنانم که فقیری بدرم بتو مشتاق چنانم که غریقی بکنار
3 بی تو بر سینه زنم هر چه درین ناحیه سنگ بی تو بر دل شکنم هرچه درین باد به خار
4 همه در وصل و ندانم بکه نالم از هجر همه سرمست و ندانم بکه گویم زخمار
1 به دل دارم غم عشقی نهان از محرمان خوشتر بلی گنج نهانی را نباشد پاسبان خوشتر
2 به طاعت کن ز پیری میل در عهد شباب افزون که خوش باشد ز پیران پارسایی وز جوان خوشتر
3 دهم جان و وفا را مشتری گردم به صد منت که کالای وفا با شد برم از نقد جان خوشتر
4 در آن گلشن که با گلبنش سرکش گر از غیرت برآرد عندلیب خسته از خار آشیان خوشتر
1 قسمتم گرمی بازار نگردد هرگز کس خریدار من زار نگردد هرگز
2 ای خوش آن می که چو هشیار کشد ز آن گردد آنچنان مست که هشیار نگردد هرگز
3 من و آن گوهر ارزنده که پیرامن آن بس گرانست خریدار نگردد هرگز
4 ای خوش آن دام که اندیشه آزادی آن در دل مرغ گرفتار نگردد هرگز