چه دامست این که هر مرغی از طبیب اصفهانی غزل 96
1. چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
1. چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
1. به من آن بیوفا یارب که بادا خاطر شادش
نمیدانم تغافل میکند یا رفتم از یادش
1. سر منزل سلمی که منم دل نگرانش
از رشگ نخواهم که بیابند نشانش
1. زد مرا زخمی و از پیش نظر بگذشت حیف
نازده بر سینهام زخم دگر، بگذشت حیف
1. نگشاید دلم از وصل بهجران نزدیک
چه فروغی دهدم شمع بپایان نزدیک
1. سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل
من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل
1. چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم
1. در دل اگر باشدم غیر وصال توکام
هجر تو بر من حلال وصل تو بر من حرام
1. مپسند از درت ای دوست غمین برخیزم
نه چنان آمده بودم که چنین برخیزم
1. از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم
یادگاری ز سر زلف نگاری دارم
1. صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
بود آیا که برویت نگران برخیزم
1. چون شکوه از جفای تو بنیاد میکنم
از گریه چاره دل ناشاد میکنم