1 مائیم و فراق دیده ای چند بار غم دل کشیده ای چند
2 وارسته زنام و فارغ از ننگ از دام بلا رمیده ای چند
3 از شور جنون بکوه و صحرا سیلاب صفت دویده ای چند
4 از بخت سیه ز زندگانی چون شمع، طمع بریده ای چند
1 گرنه گل ناله ای از مرغ چمن گوش کند ناله را مرغ چمن به که فراموش کند
2 نالم از دیده تر تابکی از مشت خسی هر نفس آتشی افروزم و خاموش کند
3 در کنار توازین رشگ خورم خون که مباد با خیال تو کسی دست در آغوش کند
4 تا بکی جور جوانان قصب پوش مگر اثری ناله پیران خشن پوش کند
1 تا قیامت دمد از خاک من خون آلود لاله از سینه چاک و کفن خون آلود
2 صبح از جامه رنگین شفق مستغنیست پیر کنعان چه کند پیرهن خون آلود
3 می توان یافت که در پای دلش خاری هست گل کند از لب هر کس سخن خون آلود
4 گرچه خون می خورد از رشگ رخت گل به چمن می کند وصف ترا با دهن خون آلود
1 آنان که در طلب به پی دل نمی رسند صد سال اگر روند بمنزل نمی رسند
2 این ظلم دیگرست که صیاد پیشگان یکبار بر جراحت بسمل نمی رسند
3 در حیرتم که قافله اشگ و آه من هر چند می روند بمنزل نمی رسند
4 غافل ز دل مباش که خورشید و مه طبیب در روشنی بآئینه دل نمی رسند
1 من آن صیدم که از ضعفم نفس بیرون نمیآید به جز آهی که آن هم از قفس بیرون نمیآید
2 نمیدانم که آسودست در محمل؟ همیدانم که از پاس ادب بانگ جرس بیرون نمیآید
3 بگلزاری که بندم آشیان یارب چه بختست این کز آن گلزار غیر از خار و خس بیرون نمیآید
4 طبیب از آتش عشقت سراپا سوخت حیرانم که از پای دلش خار هوس بیرون نمیآید
1 فریاد من بچرخ نه هر دم نمی رسد عیسی دمی چه سود بدردم نمی رسد
2 دردم ز کار برد ازین پس زمن مرنج گر ناله ام بگوش تو هر دم نمی رسد
3 تا در ره تو خاک شدم مشگ ناب را گر توتیا کنند بگردم نمی رسد
4 هر چند تند سیر بود سیل نوبهار اما با شگ بادیه گردم نمی رسد
1 نه همین ز آتش عشقت دل ما می سوزد هر کراهست دلی، سوخته یا می سوزد
2 خاک این بادیه بین کز قدم گرم روان بسکه گرمست درو پای صبا می سوزد
3 آتش ناله ما بسکه جهان را افروخت هر کرامی نگری ز آتش ما می سوزد
4 محفل امشب ز فروغ رخ ساقی گرمست گل جدا باده جدا شمع جدا می سوزد
1 مرغی که بکوی تو ز پرواز نشیند از جور تو هر چند رمد باز نشیند
2 شد یار و درآمد ز درم غیر و روانیست جغد آید و در منزل شهباز نشیند
3 مرغ دل ما از قفس سینه پریده است تا بر لب بام که ز پرواز نشیند
4 دیرند اسیران تو ناکام بدامت رحمست بصیدی که ز آغاز نشیند
1 در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد نمیدانم به امّید چه بلبل آشیان بندد
2 خدنگش رخنهها در استخوانم کرد و حیرانم که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد
3 چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش زهی حسرت که نخل من ثمر فصل خزان بندد
4 حریم خاص عشقست این که از غیرت نگهبانش ز هرکس در گشاید بر رخش اول زبان بندد
1 از آن آهم ز دل مشکل برآید که می ترسم غمت از دل برآید
2 مکن بامن جفا چندان مبادا که آهی از دلم غافل برآید
3 بخاک ما ببار ای ابر رحمت بود ما را گلی از گل برآید
4 کناری گیر، کش عزت فزاید هر آن گوهر که بر ساحل برآید