1 ما وشکن دامی و فریاد و دگر هیچ فریاد زبی رحمی صیاد و دگر هیچ
2 صیاد جفا پیشه اسیران قفس را ایکاش دهد رخصت فریاد و دگر هیچ
3 در خلوت دل پرده نشین نیست بجز تو آسوده در ین پرده پریزاد و دگر هیچ
4 از خاطر مجنون مطلب جز غم لیلی شیرین بود اندیشه فرهاد و دگر هیچ
1 به گلشنی که ز رویت نقاب میافتد ز چشم شبنم او آفتاب میافتد
2 به حشر دیدهٔ بیاشک را بهایی نیست گهر ز قدر فتد چون ز آب میافتد
3 فریب وعدهات آبی نزد بر آتش دل چو تشنهای که به دام سراب میافتد
4 به غیر گلشن کویت طبیب راه بخست اگر بخلد رود در عذاب میافتد
1 از کین گر آن بیدادگر بر سینه ام خنجر زند باد ابحل خون منش گر خنجر دیگر زند
2 شکرانه خواب خوشت مپسند در بیرون در ناکرده خواب صبحدم گر حلقه ای بر در زند
3 ساقی ندانم باده ام داد از کدامین میکده کامشب سفالین ساغرم صد طعنه بر کوثر زند
4 دل در بر مرغ حرم از رشگ خون گردد اگر برگرد کویت طایری چون مرغ روحم پر زند
1 برکی نگرم؟ چون بتو دیدن نگذارند وزکی شنوم، کز تو شنیدن نگذارند
2 ای وای بر آن مرغ گرفتار که در دام پایش بگشایند و پریدن نگذارند
3 افسوس که از شربت وصل تو رقیبان نوشند و باین خسته چشیدن نگذارند
4 آن لاله که بوی جگر سوخته اش نیست از تربت ما کاش دمیدن نگذارند
1 صیاد را نگر که چه بیداد میکند نه میکشد مرا ونه آزاد میکند
2 بنگر که یار خاطر ما شاد میکند با غیر همنشین و مرا یاد میکند
3 مرغ دلم که این همه فریاد میکند فریاد از تغافل صیاد میکند
4 خوش نغمه بلبلان چمن را چه شد که زاغ بر شاخ گل نشسته و فریاد میکند
1 غمش در نهانخانهٔ دل نشیند بنازی که لیلی به محمل نشیند
2 به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریهام ناقه در گل نشیند
3 خلد گر به پا خاری آسان بر آرم چه سازم به خاری که در دل نشیند
4 پی ناقهاش رفتم آهسته ترسم غباری به دامان محمل نشیند
1 از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد که بدادم نرسی تا بلبم جان نرسد
2 هر چه در عرصه هستی است بپایان برسد جز شب تیره هجران که بپایان نرسد
3 نیست یکشب که مرا اشگ جهان پیمانیست نیست یکشب که مرا ناله بکیوان نرسد
4 ای که در طرف چمن گل بگریبان داری از گلت کاش زیانی بگریبان نرسد
1 عاشقان را نگر از خاره تنی ساخته اند که به بیداد چو تو دلشکنی ساخته اند
2 بحذر باش درین بزم که جادو نگهان کار ما مژه برهمزدنی ساخته اند
3 غافلند از گل رخسار تو ای رشگ چمن بلبلانی که به خار چمنی ساخته اند
4 خورم افسوس باین مرده دلانی که ز کف داده جان را و بفرسوده تنی ساخته اند
1 گله ام از تو مپندار که از دل برود بر دلم از تو غباریست که مشکل برود
2 چند دل از پی اندیشه باطل برود جای رحمست بر آنکس که پی دل برود
3 خلق را بیم هلاکست ومرا غم که مباد نشود کشتی من غرق و بساحل برود
4 چشم مجنون بره لیلی و ترسم نکند ساربان ره غلط و ناقه بمنزل برود
1 روزی که دور از برم آن خوشخرام شد من بودم و تحملی اما تمام شد
2 اینست اگر فراغت آزادگان باغ آسوده طایری که گرفتار دام شد
3 زین باده ای که گشته ازو خون غم حلال خوش نوش ای حریف که بر ما حرام شد
4 آگاه ازین نگشت که در بندگی فتاد محمود و درگمان که ایازش غلام شد