1 تا بمن از ناز ساقی سرگران افتاده است همچو شمع محفلم آتش بجان افتاده است
2 خواهش دنیا دگر در دل نمی گنجد مرا داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
3 دل جدا از حلقه زلفش نمی گیرد قرار همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است
4 تا بسیر گلستان برخاست آن رشگ بهار گل زبیقدری ز چشم باغبان افتاده است
1 دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟
2 بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک دل در گمان که یار بمن مهربان شدست
3 پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر حق با دل منست اگر بدگمان شدست
4 تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست
1 عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست
2 بخدنگم چوزدی سینه گرمم مشکاف که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
3 شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست چکنم آه شبم را سحری پیدا نیست
4 بخت بدبین که اسیریم بکاخی که درو رخنه ای نیست هویدا و دری پیدا نیست
1 از حال ما چه پرسی ای بیوفا که چون است دارم دل خرابی از غصه تو خونست
2 از شغل می پرستی بازم مدار ناصح چون عشق کامل افتاد همسایه جنونست
3 هرگز بدل ندارم کین از جفای دشمن در وی درو نماند این کاسه سرنگونست
4 دارد طبیب عشقی پیداست از سرشگش از پرده دل آید اشگی که لاله گونست
1 برگیر مهر از آنکه بکام دل تو نیست برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست
2 تا چند گوئیم که بخوبان مبند دل ناصح ترا چکار، دل من دل تو نیست
3 دادی نویدی وصلم و خرسند نیستم با یکدیگر یکی، چو، زبان و دل تو نیست
4 ره در دلش که سخت تر از سنگ خاره است ای دیده غیر گریه بی حاصل تو نیست
1 سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست با خبر باش که آهم باثر نزدیک است
2 به رفیقان وطن کیست که از ما گوید که بساحل نرسیدیم و خطر نزدیکست
3 منم آن باغ که دارد بکمین صد آفت زین چه حاصل که نهالم بثمر نزدیکست
4 بطلب کوش که تا منزل مقصود طبیب راه دورست ولی پیش نظر نزدیکست
1 هر کسی را که چو من دیده خونباری هست می توان یافت که در پای دلش خاری هست
2 دلخراش است دگر ناله مرغان چمن در خم دام مگر تازه گرفتار هست
3 قفس ایکاش که بر شاخ گلی آویزند بلبلی را که بدان حسرت گلزاری هست
4 مایه ریزش او می رسد از عالم غیب هر کرا همچو صدف دست گهرباری هست
1 کاروان عشق را بانگ درای دیگرست گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست
2 بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست
3 شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست روشنائی، محفل ما را ز جای دیگرست
4 زندگی بی آه و اشگم نیست ممکن همچو شمع در دیار عاشقان آب و هوای دیگرست
1 دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست گلزار به آسایش کنج قفسم نیست
2 می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست می نالم ومانند جرس دادرسم نیست
3 در هجر تو بایست که یک عمر بنالم افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست
4 گرم است ز بس صحبت دستم بگریبان مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست
1 میرسد یار و دریغا سروسامانم نیست تحفه ای جز گهر اشگ بدامانم نیست
2 عاشقم عاشق و پروا، ز رقیبانم نیست آتشم آتش و پروا، ز مغیلانم نیست
3 در تماشای بهشتم ز خیال رخ دوست خارخاری بدل از روضه رضوانم نیست
4 محمل امشب ز سرشگم خطر از گل دارد کاروان را خبر از گریه پنهانم نیست