17 اثر از غزلیات در دیوان اشعار طبیب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار طبیب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار طبیب اصفهانی

1 مسکینی و غریبی از حد گذشت ما را بر ما اگر ببخشی وقتست وقت یارا

2 چون ریختی بخواری خون مرا بزاری برتر بتم گذاری کافیست خون بها را

3 شه خفته و بدرگاه خلقی زداد خواهان غفلت ز دادخواهی خود چیست پادشا را

4 چون رحمت تو گردد افزون ز عذر خواهی هر چند بیگناهم عذر آورم خطا را

1 افزوده غمی چون بغم دیگرم امشب زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب

2 بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی بودت گذری کاش بخاکسترم امشب

3 گویند به تسکین من افسانه و ترسم بیرون رود اندیشه او از سرم امشب

4 آن به که طبیبم نکشد رنج مداوا بهبودی خود نیست دگر باورم امشب

1 ز چشم خون‌فشان خویش دارم چشم از آن امشب که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب

2 مگر در بزم ما آن آتشین‌رخسار می‌آید که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب

3 به عزم رقص در محفل کمر چون بست می‌گفتم که یک عاشق نخواهد برد جانی از میان امشب

4 تپیدن‌های دل از حد گذشت امید آن دارم که تیر ناز او را سینه‌ام گردد نشان امشب

1 دربان نکند جرأت و خاصان ملک هست گوید که بسلطان که مرا کار شد از دست؟

2 مگسل ز من ای مهر گسل رشته الفت کز هم چو گسستی نتوانیش بهم بست

3 از کرده پیشمان شدی اکنون تو که ما را برخاست ز دل آهی و تیری ز کمان جست

4 ترسم که زیان بینی ازین شیوه بیندیش تا چند توان سوخت دلی یا جگری خست

1 رفته عمر و نیم جانی مانده است واپسی از کاروانی مانده است

2 در چمن در ره نشانی مانده است خاربست آشیانی مانده است

3 میرود تا پر گشاید عندلیب نه گلی نه گلستانی مانده است

4 چشمم از حسرت چو واپس ماندگان در قفای کاروانی مانده است

1 دل غمدیده بدنبال کسی افتادست دادخواهی زپی دادرسی افتادست

2 از من خسته خدا را به بتغافل مگذار که مرا کار بآخر نفسی افتادست

3 حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی کرده پرواز و بکنج قفسی افتادست

4 رفته هوشم ز سر و صبر زدل، از تو مرا تا بسر شوری و در دل هوسی افتادست

1 از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست گر رموز عشق دانی لیل افزون می‌گریست

2 رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

3 خون از چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال وای بر بیگانه کآنجا آشنا خون می‌گریست

4 آه دردآلود را در دل نهفتم شام هجر آسمان از بس که از بیم شبیخون می‌گریست

1 ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

2 دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

3 در راه عشق بسکه بپای دلم شکست خاری دگر بدامن صحرا نمانده است

4 گریم اگر بطرف چمن جای گریه است کان گل که بود بهر تماشا نمانده است

1 گر چه ما را دسترس بر دامن آن ماه نیست شکرلله از گریبان دست ما کوتاه نیست

2 بیقرار عشق را از محنت هجران چه باک سیل را اندیشه از پست و بلند راه نیست

3 می کند دلجوئی احباب ما را بی حضور وقت آنکس خوش که از حالش کسی آگاه نیست

4 گاه می گریم ز هجر و گاه می نالم ز عشق حاصل شمع وجودم غیر اشک و آه نیست

آثار طبیب اصفهانی

17 اثر از غزلیات در دیوان اشعار طبیب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار طبیب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی