1 هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
2 گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
3 در بزم روزگار بسان سبوی می باید بهر دو دست سر خویشتن گرفت
4 دوری زمردمان نه همین شرط عزلتست باید ز خود کناره درین انجمن گرفت
1 رفتم و برگشتنم دیگر بکوی یار نیست رفتنم از کوی او این بار چون هر بار نیست
2 گر روم کمتر بکویش به که در کویش مرا باعث خواری بجز آمد شد بسیار نیست
3 ریخت از گلبن گل و افغان که ما را باغبان رخصت نظاره داد اکنون که گل دربار نیست
4 مشت خاکی کز پس عهدی فشاندی بر سرم می شناسم ای صبا، از آستان یار نیست
1 ما را که با تو غیر وفا در میانه نیست بی جرم می کشی تو و هیچت بهانه نیست
2 از دل کدام شب که مرا خون روانه نیست باشم شهید عشق وجزاینم نشانه نیست
3 شادم زبی تعلقی خود که در چمن هرگز مرا بشاخ گلی آشیانه نیست
4 هر چند دست و پا زند وتا کجا رسد غرقه درین محیط که هیچش کرانه نیست
1 چو خنجر ستم آن ترک لشگری برداشت دلم ستمکشی واو ستمگری برداشت
2 منم که روز ازل از من آسمان و زمین محبت پدری مهر مادری برداشت
3 خوشم بضعف تن اما فغان که صیادم زصید من نظر از عیب لاغری برداشت
4 ز سنگ حادثه ایمن شود کسی که بتن نهال هستی او ننگ بی بری برداشت
1 چون رحمتت فزاید بر عذرخواهی ای دوست عذر گناه خواهم با بیگناهی ای دوست
2 خواندی در آستانت روزی گدای خویشم زان روز ننگم آید از پادشاهی ای دوست
3 دریا همه گرفتم ساحل شودچه حاصل اکنون که گشت ما را کشتی تباهی ای دوست
4 تابنده اختری کو، کز پرتوی درآرد تاریک شام ما را از این سیاهی ای دوست
1 کسی راه غمش را سر نبردست ازین خونخواره ره جان درنبردست
2 چه دامست این که یک فرخنده طایر برون زین دام بال و پر نبردست
3 بجز من کاورم دین و دلت پیش کسی کالا بغارتگر نبردست
4 هلاک همت آن تشنه کامم که نام چشمه کوثر نبردست
1 در حلقه خوبان چو تو یک عربده جو نیست افسوس که چون روی تو خوی تو نکونیست
2 خم در قدحم ریز که در میکده عشق سیرابی ما تشنه لبان کار سبو نیست
3 بی بخیه بهم باز نیاید لب زخمی آن چاک دل ماست که دربند رفو نیست
4 گویا که غلط کرده ره گلشن کویش امشب که نسیم سحری غالیه بو نیست
1 رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست
2 از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست
3 مردم دیده ام از حسرت رویت بازست خانه با خاک برابر شد و روزن باقیست
4 زندگی بار سفر بست و هوس بازبجاست کاروان رفت ازین منزل و برزن باقیست
1 چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
2 یکی جوان که زآوازه نکوئی او نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
3 گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت گلی بباغی و سروی ببوستانی هست
4 پس از سلام که این شیوه بشیرانست زمین ببوس و بیان کن گرت بیانی هست
1 زدی بتیغم و از جبهه تو چین برخاست باین خوشم که ترا چینی از جبین برخاست
2 نشست بر رخ گلها زرشگ گرد ملال چو سنبل ترت از گرد یاسمین برخاست
3 مرا که ذوق اسیری کشد بصید گهی ازین چه سود که صیاد از کمین برخاست
4 چه کرده ام؟ که بقصدم چو آسمان افکند خدنگی، از دو جهان بانگ آفرین برخاست