تا عارض نسرین تو رشک گل از اسیر شهرستانی غزل 85
1. تا عارض نسرین تو رشک گل باغ است
بس بلبل دلسوخته کز دست تو داغ است
...
1. تا عارض نسرین تو رشک گل باغ است
بس بلبل دلسوخته کز دست تو داغ است
...
1. نگاهش از سر مژگان به جنگ است
خدا صبری دهد جوش فرنگ است
...
1. بهار و گریه صید تو صبح اقبال است
که سبز گشتن دام و قفس پر و بال است
...
1. عالم تمام شرح جگر خواری دل است
تفسیر نقطه ای که ز پرگاری دل است
...
1. در بزم وفا یاد لب یار حرام است
درکیش ادب مستی سرشار حرام است
...
1. با تماشای تو سیر گل و گلشن ستم است
تا توان رفت به قربان تو مردن ستم است
...
1. بعد از این در بزم او دانسته آهی لازم است
تا کند اندیشه قتلم گناهی لازم است
...
1. شهید دوستی گشتن فن ماست
به هرکس دوست گشتن دشمن ماست
...
1. خاکساری بزم عیش خاطر آگاه ماست
چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست
...
1. پی گم گشتگی ستاره ماست
بال عنقا کلید چاره ماست
...
1. محبت خانه زاد سینه ماست
خموشی همدم دیرینه ماست
...
1. بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست
نفس شماره اوراق زندگانی ماست
...